«خشونت» در همان حال که پیرامون خود را نومیدانه مینگریست. از بخت بد، از صحنه به پایین لغزید، و با خشم چندان پا بر زمین کوفت که سوراخی پدید آمد. و بدینسان بر خود حاکم شد. پس از آن «نفرت از آموزش» بر صحنه آمد، و در حالیکه کف به دهان آورده بود، سوگند خورد که بار گناه «دانش» را از دوش ناآگاهان بردارد. شعار او چنین بود «مرگ بر فرزانگان» و نادانها او را بر شانههای کارآزموده خود از مجلس بیرون بردند. «چاپلوسی» هم پدیدار شد و خود را «بزرگ هنرمند گرسنه» نشان داد و پیش از آنکه از صحنه خارج شد به چند رذل حریص که برایشان مقامهای شامخی بدست آورده بود، تعظیم کرد.