زمانی که نه حق خواستن داری و نه یارای دل کندن و فراموش کردن، زمانی که نمیتوانی بر عشقی نقطه پایان بگذاری، تنها راهی که برایت میماند، رفتن است. رفتن به جایی که تداعی کننده خاطرات بیشمارت نباشد.
آبی آرام
نرگس میتوانست صدای ضربان قلبش را بشنود که تنها در پی آزادی و رهایی بود. رهایی از خانهای که پدر نمیگذاشت به میل خودش زندگی کند. سالها این رویا به وجودش گرما میبخشید که سرانجام روزی بتواند با دعای خیر خانوادهاش خانه را ترک کند و برای خودش زندگی مستقلی تشکیل دهد، ولی هنوز هم شک داشت این رویا به ...
زیر سایه افرا
«زیر سایه افرا» رمانی پرماجرا و گاه طنزآلود در مورد بهار، دختری شوخ و سرزنده است که بنابر پیشنهاد عمویش برای کار به کشور کانادا مهاجرت میکند و در آنجا با چالشهای جدیدی مواجه میشود که میبایست خود را با آنها سازگار کند. در آن میان به دنبال دوستی قدیمی نیز میگردد که به طور ناگهانی از زندگیاش خارج شده ...
اسپیدژ
کافه همون کافه همیشگی بود، با همون عطر مستکننده قهوه، همون چیدمان، همون موسیقی روحنواز و همون اتمسفر... اما من دیگه همون آدم نبودم. به جای خالیت نگاه میکردم و طعم دلتنگیم برای تو به تلخی طعم قهوه شده بود...
پرواز با تو باید
در رمان پرواز با تو باید کرد فکر و خیال در هم میآمیزند. خواننده درگیر دنیای داستان میشود و ماجراها را با چنان اشتیاقی دنبال میکند که گویا در قالب شخصیتها فرو میرود و با آنها زندگی میکند. این کتاب حکایتی است از پنهانکاری و گذر زمان ثابت میکند که تنها راه رهایی از تردید بیان حقیقت است.