مجموعه داستان داخلی

مادر عشق و دیگر هیچ

«بارون گرفت، چه بارونی، جر و جر. خواستن یه جا پیدا کنن که بارون بهشون نخوره. این‌ور می‌رفتن، اون‌ور می‌رفتن، دنبال یه جا می‌گشتن. یه هو یه صدایی اومد: آهای ماه پری، آهای خورشید پری... برگشتن دیدن یه سنگ کوچولو دل تاریک‌شو واسه اون‌ها وا کرده، بیاین تو این‌جا بارون نخورین. ماه پری و خورشید پری دست همو گرفتن و رفتن تو دل تاریک سنگ کوچولو.» «اون وقت چی شد؟» «دل تاریک سنگ، روشن روشن شد.» «اون وقت چی شد؟» «هم دیگه رو بغل کردن و خوابیدن.» »دیگه بیرون نیومدن برن خونشون؟» «نه دیگه مادر، چه جوری می‌تونستن برگردن خونشون؟ نردبون‌شون شکسته بود.» «همین‌جور تو دل سنگ کوچولو موندن؟» «آره مادر، سنگ دیگه سنگ نبود، شده بود یه جواهر قیمتی.» «دیگه هیچ‌وقت و هیچ‌وقت، از خواب بیدار نشدن؟» «نه مادر، ماه پری‌ها و خورشید پری‌ها اومدن اون‌ها رو با خودشون بردن به آسمون. مثه آدمایی که دیگه بیدار نمی‌شن و می‌رن آسمون.» «تو هم می‌ری آسمون؟» «آره مادر، من هم می‌رم آسمون، همه می‌رن آسمون.»

قطره
9786001197895
۱۳۹۳
۱۷۴ صفحه
۵۵۷ مشاهده
۰ نقل قول
صفحه نویسنده جمال میرصادقی
۱۹ رمان جمال میرصادقی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۲ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. فارغ التحصیل دانشکده ادبیات و علوم انسانی از دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی است. جمال میرصادقی مشاغل گوناگونی داشته‌است. کارگری، معلمی، کتابدار دانشسرای تربیت معلم، کارشناس آزمون سازی در سازمان امور اداری و استخدامی کشور و مسوول اسناد قدیمی در سازمان اسناد ملی ایران. در دوره دراز کار نویسندگی، داستان‌های کوتاه و بلند بسیار و نه رمان نوشته‌است که برخی از آن‌ها به زبان‌های آلمانی ، انگلیسی ...
دیگر رمان‌های جمال میرصادقی
دنیای همه رنگ
دنیای همه رنگ دست‌نوشته‌هایش را برده بود جای خلوت و دنجی زیر درخت کهن بلوط که بنویسد. قلمش روی کاغذ نمی‌گشت. مغزش کار نمی‌کرد. چند سطری می‌نوشت و می‌ماند. جمله‌هایی که روی کاغذ آمده بود روح نداشت از عمق احساسش بیرون نزده بود انشاگونه بود.
این شکسته‌ها (داستان‌های بهم پیوسته)
این شکسته‌ها (داستان‌های بهم پیوسته)
روشنان (18 داستان کوتاه) مجموعه داستان
روشنان (18 داستان کوتاه) مجموعه داستان
کلاغ‌ها و آدم‌ها
کلاغ‌ها و آدم‌ها
شب زمستان
شب زمستان از صدای های‌هوی درخت‌ها بیدار شد. پشت پنجره تاریکی عمیق‌تر شده بود و باد درخت‌ها را به هم می‌کوبید و شیشه پنجره را به صدا درمی‌آورد. ماشینی از زیر پنجره گذشت. دری به هم خورد. صدای گریه بچه همسایه بلند شد. صدای ماشین دور رفت. گریه بچه برید. دوباره های و هوی درخت‌ها بلند شد. آسمان برق زد. روشنی روی ...
مشاهده تمام رمان های جمال میرصادقی
مجموعه‌ها