قصههای آسانسورچی
من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصه بالا و پایین رفتنهایم را برایتان تعریف میکنم.
آسانسورچی صفحهای است که به دعوت بزرگمهر حسینپور در چلچراغ راه انداختم. برخلاف باقی نویسندگان و روزنامهنگاران تا الان هیچکدام از مجموعه آثار پیوسته مطبوعاتی این قلم، شانس نداشته غول مرحله آخر را رد کند و مجوز انتشار بگیرد.
دخترها به راحتی نمیتوانند درکش کنند
آمد روبرویم ایستاد چشمهایش را بست بعد پلکش را آرام باز کرد و به بالا نگاه کرد سفیدی چشمهایش از سفیدی برفها یکدستتر و سبکتر بود. بعد سیاهی چشمهایش را دوخت به من. گفت دوستم داری هنوز؟ گفتم همیشه دوستت داشتهام. گفت فقط و فقط مرا دوست داری؟ گفتم فقط و فقط تو را دوست دارم. گفت دروغ میگویی. گفتم ...
قصههای آمبولانسچی (مجموعه طنز)
پشت آمبولانس نشسته بودم و توی خیابانها میچرخیدم که دیدم ناغافل تالاپی یک ماشین زد به یک عابر، عابر پرید هوا، سه تا چرخ خورد، بعد افتاد زمین، 30 متر غلت خورد، بعد افتاد تو جوب، 300 متر قل خورد. گازش را گرفتم و رفتم بالا سر مصدوم و پیاده شدم و گفتم: خوبی؟ عابر، که یک روزنامه توی ...
اکون آبادیها (کار اقتصادی دنیا چطور به اینجا کشید)
زبان
فارسی
...