رولد دال در داستانهایی که برای کودکان نوشته است نوعی شوخطبعی پنهان و واقع بینانه به کار برده و امید به زندگی و تلاش و نشاط در آثار او موج میزند. او دست خوب و مهربان بچههاست و کودکان بسیاری با داستانهای او زندگی میکنند و به دنیا لبخند میزنند.
۳۰ رمان
رولد دال، داستاننویس و فیلمنامهنویس اهل ویلز بریتانیا و از مشهورترین نویسندههای انگلیسی، که والدینش نروژیالاصل بودند و اوج شکوفایی او به عنوان نویسنده برای کودکان و بزرگسالان در دهه ۱۹۴۰ بود.
مهمترین آثار او چارلی و کارخانه شکلات سازی، جیمز و هلوی غول پیکر، ماتیلدا و داستانهای چشمنداشتنی است. بیشتر آثار او به فیلم در آمدهاست.
پسر (داستانهایی از دوران کودکی)
این کتاب زندگینامه شخصی نیست، با این حال، همه رویدادهای آن کاملا واقعی هستند، رویدادهای واقعی که از داستان چیزی کم ندارند و همین خصلت داستان گونهشان باعث شده که گذشت دهها سال آنها را از خاطر رولد دال، نویسنده بزرگ و معروف نروژی تبار، نزدوده باشد. حتما همین گونه خاطرهها بودهاند که مضمون داستانهای پر خواننده و مسحور کنندهای ...
دیروز زیبا بود و داستانهای دیگر
رولد دال، نویسنده نروژیتبار متولد انگلستان، در داستانهای کوتاهی که برای خوانندگان بزرگسال مینوشت همان اندازه موفق بود که در آثاری که برای کودکان و نوجوانان نوشت. داستانهای او، که اغلب پایانهایی باورنکردنی و نامنتظر و لحنی تهاجمی و گاه تلخ و گزنده، اما جذاب و پرکشش دارند، در عین این که بیرحمانه و حتی شاید بدبینانه خباثتها و رذالتهای ...
داروی معجزهگر
مادربزرگ گفت: "هروقت یک حلزون زنده روی برگ کاهو میبینم فورا میخورمش تا فرار نکند. نمیدانی چهقدر لذیذ است!"
مادربزرگ پیر و نقنقو و غرغروی جرج در خوردن هم عادتهای عجیب و غریبی دارد. جرج که دیگر تحمل این عادتها را ندارد تصمیم میگیرد برای همیشه اخلاق ناپسند او را اصلاح کند. داروی مخصوصی میسازد که در بدی، دست کمی از ...
دنی قهرمان جهان
دنی چهار ماه بیشتر نداشت که مادرش را از دست داد و پدرش به تنهایی او را بزرگ کرد. دنی از آن دوران خاطرههای شیرین بسیار دارد که در این کتاب آنها را تعریف میکند. جالبترین آنها ماجرای سرگرمی عجیب و مخفیانهای است که پدر دنی به آن عادت دارد و وقتی دنی از آن باخبر میشود او را هم ...
قهرمان دنیا
وقتی که من 4 ماه ببیشتر نداشتم مادر مرد و پدرم مراقبت و نگهداری از مرا به عهده گرفت.من خواهر و برادر نداشتم برای همین سراسر دوران کودکی من از 4 سالگی به بعد همراه با پدرم گذشت.
ما در کاروان بزرگی زندگی میکردیم که از کولیها باقی مانده بود و در پشت پمپ بنزین قرار داشت.کاروان پمپ بنزین و یک ...