رمان ایرانی

از پشت شیشه

بالاخره با قطره‌ای باران که روی پیشانی‌ام افتاد ذهنم را آزاد کردم و تازه توانستم مردی را ببینم که عجیب‌ترین و در عین حال جذاب‌ترین شخصی بود که در زندگی‌ام دیده بودم. اصلا انگار همان عجیب و متفاوت بودن جذابش کرده بود و می‌خواستم پی به طرز زندگی‌اش ببرم. برای این‌که توجه‌اش را جلب کنم با پا به پهلوی اسب کوبیدم و با هی بلندی، اسب را وادار کردم سریع‌تر برود. می‌توانستم قیافه متعجب‌اش را پشت سرم مجسم کنم و همین لبخندم را بزرگتر می‌کرد.

9786007507049
۱۳۹۴
۵۸۴ صفحه
۱۲۰۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بیتا فرخی
در 1 نگاه
در 1 نگاه خسته بودم و مایوس. مایوس‌تر از آنی که حتی به خودم اندک امیدی بدهم. فکر می‌کردم که رامتین مرده و کتاب عشق من و او برای همیشه بسته شده. احساس بدبختی می‌کردم و با گریه از درگاه خدا می‌خواستم که به زندگی من هم پایان دهد تا در دنیایی دیگر با محبوبم دیدار کنم...
تا روشنایی
تا روشنایی یک ماه است با خودم کلنجار می‌روم. یک ماه است که هر شب روی صفحه مانیتور ایمیل‌های قدیمی تو را می‌خوانم و می‌خواهم از دلتنگی‌هایم بگویم نمی‌شود. شاید 10 سال از آخرین باری که قلم به دست گرفته و نامه‌ای نوشته‌ام می‌گذرد. یادت می‌آید تابستان‌ها همان دو سه هفته‌ای که شیراز یا لواسان می‌رفتی، چندتا نامه برای هم پست می‌کردیم؟ هنوز ...
همسایه ماه
همسایه ماه نگاهش به آسمان صاف و پر از ستاره بود و با سرعت می‌تاخت، زیر نور ماه کامل، کنار ساحل پیش می‌رفت و از صدای امواج و کوبیده‌شدن سم‌های اسیش بر زمین لذت می‌برد. آن آرامش را با هیچ‌چیز عوض نمی‌کرد... آرامشی که با همه‌ی وجود نیازمندش بود...
تکه‌ای از آسمان
تکه‌ای از آسمان کنار یکدیگر نشسته‌ایم و نگاه‌هایمان گره می‌خورند در میان چهره‌های غم‌زده. هر کدام از ما را سرنوشتی بوده است. اندکی از ما یاد گرفته‌ایم و برخی هنوز در ابتدای دانستن مانده‌ایم! آنان که آموخته‌اند از زندگی و روزگار می‌دانند که چگونه با امروز خویش و هر لحظه‌ای که در آن نفس می‌کشند می‌باید کنار آمد و زندگی کرد، و آنان که ...
مشاهده تمام رمان های بیتا فرخی
مجموعه‌ها