مانا چند قدم به عقب برداشت و متحیر و سردرگم دوباره گوشه تخت نشست. شاید این فلش همان فلشی بود که افسانه نقشههای طراحی شدهاش را در آن میریخت، شاید هم این همان رزومهای بود که از افسانه یک برند مشهور ساخته بود.
شام شوکران
چه شبهایی که خوابیدم و خواب فرداهایی را دیدم، که نیامدند، از چه روزهایی گذشتیم به بهای روزهایی که هرگز از راه نرسیدند... چقدر غصه خوردیم برای اندوههایی که هرگز از راه نرسیدند و چقدر شادی کردیم برای لحظههایی که هرگز ندیدیمشان. این عادت ما آدمهاست، از دست دادن فرصتهایی که حالا در دست ماست و قربانی کردنشان به بهای ...
سقوط از خویش
سقوط از خویش!!
من از سقوط میترسم...
من از تمام روزهایی که پیش روی تو میایستم، بیآنکه نگاه مهربانت مرا نوازش کنند؛ من از دستهایت که مدتهاست سرد است و با اکراه به سمتم دراز میشود؛ من از آشفتگی و سردرگمیای که در پس هر دیدار گریبانت را میگیرد، میترسم. من از تمام آدمهایی که تظاهر میکنند عاشق تواند... من ...
مهربانو
عاشق شدن را طبیعت به ما آموخت اما عاشق ماندن را نیاموختیم. عمرمان در دل بستن و دل کندن گذشت و پیر شدیم در هروله میان عشق و نفرت و نفهمیدیم آن که باید نو میشد خود ما بودیم... عشق مجهول پیچیدهای نبود، ما رمز و راز و شیوه دلبستگی را نمیدانستیم. رمان مهربانو روایت ساده همین رمز و رازهاست. ...
سایهای بر بالین
زن جوان بیوهای، ناخواسته گرفتار رابطة مبهمی میشود که تمام زندگیاش را تحت تاثیر قرار میدهد و از او که خود یک روانشناس و مشاور زبده است، یک زن افسردة سرخورده میسازد. رمان حاضر حکایت تمام زنان و دخترانی است که به طمع ثروت و شهرت و رفاه مادی وارد زندگی مردانی میشوند که دارای همسر و خانواده هستند؛ حکایت ...
خاطرات خصوصی آنا
آقا جان عصبانی داد زد:«یعنی چی؟... از کی تا حالا کلفت جماعت، لنز میزاره و مو رنگ میکنه و خودش رو به این ریخت و قیافه در میآره؟ تو میری کلفتی یا هرزهگردی؟ نکنه هنرپیشه شدی؟ (لا اله الا الله) ببین چطور دهن آدمو آخر شبی باز میکنی... خوشت مییاد مردم پشت سرت حرف در بیارن؟ کم از وقتی اومدی، ...