رمان ایرانی

تقدیر را ترانه کن

نزدیک پارسا که رسید ایستاد، قامت مردی را برانداز کرد که احساس می‌کرد دیگر نمی‌شناسدش، زبانش بند آمده بود. دلش پر می‌کشید برای اینکه مثل سابق او را صدا بزند، صدایش را بشنود چون کودکی خودش را در آغوش او جا دهد. اما هرچه کرد نه دست پیش می‌رفت که او را لمس کند و نه یاری تکلم داشت...

9786007399231
۱۳۹۴
۷۰۴ صفحه
۲۶۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فائزه حبابی
ساعت عشق و چند داستان دیگر
ساعت عشق و چند داستان دیگر مدت‌ها بود ذهنش درگیر شده بود. شب‌ها موقع خواب روزها هنگام کار یا درس خواندن این فکر مدت‌ها بود که حواس او را به کلی پرت کرده بود و به او اجازه تمرکز روی هیچ‌چیز دیگر را نمی‌داد.
به نام عشق دعا کن
به نام عشق دعا کن دست داغ خورشید اقاقیا را به نوازش گرفته بود و اطلسی‌های سفید را در شعاع نورانی نگاه خود، متبلور و درخشنده نشان می‌داد.خودش هم گویی گرمش شده بود و خود را با دستان گرم خود باد می‌زد. باد گرم و کسل کننده شاخه‌ها را تکان می‌داد. اما سکوت ظهر تابستان گواه آرامش بود برای پرنده‌ای که روی شاخه نارون موسیقی ...
به تو مدیونم
به تو مدیونم باران نم‌نم می‌بارید و الهه خدا را شکر می‌کرد که باز هم می‌تواند همه نعمت‌های دنیا را ببیند و از آن لذت ببرد. کابوسی تمام شده بود که بیش از یک سال بود او را آرام نمی گذاشت. هر رگ باران خشکی و تنهایی شیشه را تر می‌کرد. الهه از تخت پایین آمد و به آرامی پنجره را گشود. با ...
ستاره‌ام گم بود
ستاره‌ام گم بود مثل دیوونه‌ها از پله‌ها بالا می‌رفتم، صورتم عرق کرده بود و چشمام تار می‌دید. بدنم می‌لرزید و هزاران چرا، هزاران پرسش بی‌پاسخ دور سرم می‌چرخید. روزهای خوشم با آریا، روزهای تلخ جدایی، خنده‌ها و گریه‌های خودم، خنده‌ها و گریه‌های آریا، دیدن چهره افسرده و چشمای غم‌زده‌اش توی پارک جمشیدیه که انگار دنبال ستاره گم شده‌اش می‌چرخید، مثل پتک توی سرم ...
مشاهده تمام رمان های فائزه حبابی
مجموعه‌ها