بعضی چیزها را هرچه هم بخواهی پنهان کنی نمیشود. زیر لایههای زمانهای رفتهی زندگیات میمانند، و وقتی انتظارشان را نداری، شبی، روزی، میآیند حاضریشان را میزنند. مثل آدمهایی که بیدعوت قدم میگذارند توی زندگیات...
نامه سرمدی
میدانم که بیانصافی است آدم کسی را که به قول معروف دستاش از دنیا کوتاه است بنشاند و هر چه میخواهد بارش کند. اما این حرفهای فروخورده سالیان است. به قول تو: هیچ آدمی نیست که خودخواه نباشد. مخصوصا که آن کودک خفته در ته وجود آدم بالغ هم باشد. خودت گفتی، نه؟ حالا این کودک بیدار شده و باز ...
نامها و سایهها
ازدواج من با محسن برای من فقط این را داشت که شعر و شاعری را گذاشتم کنار. چیزی نمیگفت البته، اما همان سکوتش کافی بود که بفهمم این نوشتهها را «تهماندهی عادتهای نوجوانی» میداند. بعدها خودش همینطور میگفت. اوایل ازدواجمان مدام با هم بودیم. همهجا. خانه، خیابان، دانشگاه. مثل همین فاختهها. بعد کمکم او دوباره رفت سراغ دوستهاش. انگار فقط ...
نمیشود
تازه فهمیدم مقصودش چیست. خودش نمیدانم در چند سالگی مادرش را از دست داده. نمیدانم چه خاطرهیی از او دارد. دوست ندارد در اینباره حرف بزند. یکی دوبار که پرسیدم، فقط گفت اینها یک مشت خاطرههای خصوصی است. «گفتن ندارد.» میگوید: اگر برای کسی بگویی، مثل این است که به آن بیحرمتی کرده باشی.
عذاب یا 7 خان زندگی
طاهره خانم، هم صدای دلنشینی داشت، هم با شعر و شاعری سر و کاری کمابیش عمیق، کمال فکر میکرد «مامان طاهره» تمام غزلهای حافظ را از بر است؛ اما هر وقت حافظ میخواند، حتی اگر برای خودش یا دیگران فال نمیگرفت، حتما از روی کتاب میخواند. خودش هم شعر میسرود؛ اما به ندرت آنها را برای کسی میخواند. آسیدابوالفضل یکی ...
تماشا
وقتی عمه منیژه میگوید میخواهیم برویم بروجن، خدا دنیا را به من میدهد. میرویم سری بزنیم به بیبیجان. هنوز چند ماهی به گذشتن از برزخ حصبه و دیدار بهشت مانده است. این اولین سفریست که میروم بروجن.
عمه جان هر سال چند بار میروند؛ و هر بار یکی - دو هفته میمانند.