این داستانها بیشتر حال و هوای امروزی دارد. به جز یکی دوتایی که به دلایلی نشرشان تا همین حالا طول کشید. بیشتر همین فضای شهر و شلوغی همین پایتخت پر دود که نویسنده گویی خطر این تجربه را به جان خریده تا لابد از آن فضاهای مالوف و معهود بیرون بیاید و چیزی نو را تجربه کند. قصههایی از آدمهای توی این شهر شلوغ و پر دود اما زنده، با تمام دلمشغولیها و سردرگمیها و مصیبتهایشان. داستانهایی که شاید در نگاه اول هیچ ارتباطی بین آنها نتوان پیدا کرد اما با کمی تامل میتوان دریافت که تمامی آنها از یک درد مشترک میگویند...