رمان خارجی

مرفی

(Murphy)

خورشید بی‌آن‌که چاره دیگری داشته باشد، بر همان چیزهای قدیمی می‌تابید. مرفی، مثل کسی که پنداری آزاد بود، در دخمه‌ای در وست برامپتن، خارج از نوررس نشسته بود. او این‌جا در قفسی جمع‌ و جور و شمالی ـ غربی که چشم‌اندازی یکپارچه به قفس‌های جمع و جور و جنوبی ـ شرقی داشت، حدودا شش ماه آزگار خورده و نوشیده و خوابیده و لباس پوشیده و درآورده بود. به زودی مجبور می‌شد فکر دیگری بکند، چون آن دخمه رسما کلنگی و غیر قابل سکونت اعلام شده بود. به زودی مجبور می‌شد کمر همت ببندد و خوردن و نوشیدن و خوابیدن و پوشیدن و درآوردن لباس را در محیطی کاملا بیگانه آغاز کند.

سهیل سمی
ققنوس
9786002781970
۱۳۹۴
۲۸۰ صفحه
۴۶۱ مشاهده
۵ نقل قول
دیگر رمان‌های ساموئل بکت
11 نمایش‌نامه
11 نمایش‌نامه هیچ‌وقت دو مسئله نبوده، هیچ‌وقت جز یک مسئله نبوده،. مردگان و رفتگان. آنان که می‌میرند و آنان که می‌روند. از کلمه رو. کلمه برو، گم‌شو. مثل نور که حالا دارد می‌رود. کم‌کم دارد می‌رود. در اتاق. دیگر کجا؟ به آنکه آن خیره به آن‌سوتر متوجه شود. تنها حباب. نه آن یکی. آنکه معلوم نیست از کجا. از همه جا و ...
آخر بازی (بازی در 1 پرده) نمایش‌نامه
آخر بازی (بازی در 1 پرده) نمایش‌نامه بکت، نام نمایش‌نامه «آخر بازی» را از بازی شطرنج گرفته است. البته نمایش‌نامه راجع به پایان بازی شطرنج نیست. اما وضع پایان بازی در شطرنج مقایسه‌ای است با پایان بازی زندگی. «پایان در آغاز است با این وجود ادامه می‌دهیم.» در «آخر بازی» هیچ اتفاقی نمی‌افتد و این «هیچ» است که اهمیت دارد. «گریه کن، گریه کن برای هیچ فقط ...
در انتظار گودو (سوگ‌خندنامه در 2 پرده) نمایش‌نامه
در انتظار گودو (سوگ‌خندنامه در 2 پرده) نمایش‌نامه نمایش‌نامه فلسفی «در انتظار گودو» روایت 2 ولگرد با نام «استراگون» و «ولادیمیر» است که در گوشه‌ای از بیابان در انتظار موجودی با نام «گودو» هستند. آنها هرگز گودو را ندیده‌اند و نمی‌دانند که چرا انتظار او را می‌کشند. آن‌چه انتظارش را می‌کشند برایشان مبهم است. یگانه چیزی که آنها را آنجا نگه داشته فقط این امر ساده و خام ...
دست آخر
دست آخر صحنه برهنه. نور خاکستری. چپ و راست انتهای صحنه. ردیف بالا، دو پنجره کوچک، پرده‌ها کنار کشیده شده. دری در پیشانی راست صحنه. تابلویی آویزان کنار در، رو به دیوار. پیشانی چپ صحنه، دو سطل آشغال کنار هم، پوشیده شده با ملافه‌یی کهنه. وسط صحنه، هم روی یک صندلی چرخ‌دار، پوشیده شده با ملافه‌یی کهنه. کلو بی‌حرکت نزدیک در، چشم‌هایش خیره به هم. ...
متن‌هایی برای هیچ
متن‌هایی برای هیچ یا با هم قدم می‌زدیم، دست در دست، ساکت، غرق دنیاهای خود، دست در دست فراموش شده. این‌طور است که تا حالا دوام آورده‌ام. و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می‌دهد، در آغوشم هستم، من خود را در آغوش گرفته‌ام، نه چندان با لطافت، اما وفادار، وفادار. حالا بخواب، گویی زیر آن چراغ قدیمی، به هم ریخته، خسته و ...
مشاهده تمام رمان های ساموئل بکت
مجموعه‌ها