نمایش‌نامه

چه کسی شلیک کرد

توماس: خوب من عین توام... منم طرف کسی نیستم... فقط یه عکاس خبری‌ام، همین‌...! این شغل لعنتیمه... باید خرج زن و بچه‌ام رو بدم... نمی‌خواستم قبول کنم اما مجبورم کردن... کارم در خطر بود... منو با چندرغاز حق ماموریت زورکی فرستادن اینجا، وسط این مهلکه... گور بابای همه‌شون! سرباز (متیو)، ناگهان به سرعت اسلحه‌اش را بر‌می‌دارد و به سمت «توماس» نشانه می‌گیرد. متیو: داری به کی فحش می‌دی؟ توماس: (با دستپاچگی و استیصال) به خدا، با شما نبودم... به اون بی‌ناموسای توی اداره بودم. متیو: کیا؟ توماس: رئیسای خودم توی خبرگزاری. متیو: رئیسا؟ توماس: آره، به رئیسا باید فحش داد! سرباز (متیو)، پس از مکثی کوتاه؛ اسلحه‌اش را دوباره به دیواره گودال تکیه می‌دهد.

مکتوب
9786009568185
۱۳۹۵
۹۶ صفحه
۱۶۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های آرام محضری
عشق به دیکتاتورها کمک نمی‌کند
عشق به دیکتاتورها کمک نمی‌کند خوزه: با من بیا... صدای مارتا: (از بلندگو): نمی‌تونم. خوزه: بیا از اینجا بریم بیرون... همه چیزو درست می‌کنم. صدای مارتا: (از بلندگو): گفتم که، نمی‌تونم باهات بیام... دیگه بین ما خیلی فاصله‌ست. خوزه: می‌دونم چرا با پدرت اینجایین... می‌خوام نجاتتون بدم. صدای مارتا: (از بلندگو): ما اومدیم اینجا شام بخوریم، فقط همین. خوزه: با من بیا،؟ بذار نجاتتون بدم. ...
جایی میان 2 سرزمین
جایی میان 2 سرزمین جمیل: قراره موقتا این‌جا باشیم... من و «حنانه»، خیلی سخت نمی‌گیریم... یه گوشه وسایلمونو می‌ذاریم... شباهم، یه کناری می‌خوابیم... فکر کنم همین چند روزه، بتونیم از این‌جا بریم. شهران: اسمشه که موقته، ما الان نه ماهه که اینجاییم...! توی کمپ، آدمایی هستن که بیشتر از یه ساله اینجان... تا چند وقت دیگه، همین جا یه قبرستون هم واسمون درست می‌کنن... فقط شیش نفر، ...
مراوده جنازه‌ها
مراوده جنازه‌ها «ارباب»، به سمت یکی از تابلوهای روی دیوار می‌رود و مقابل آن می‌ایستد. تابلو؛ صحنه نبرد، میان دو ارتش است. ارباب: صحنه جنگ، فقط توی تابلوها با شکوهه. وقتی که به تاریخچه و دلایل به وجود اومدنشون پی می‌بری، به نظرت خیلی حقیرانه و احمقانه میان... کاشکی جنگجوها به دلایل منطقی می‌جنگیدن... اون وقت نقاشا مجبور بودن از نبردای خیالی ...
سگ نگهبان و درختی در باغ
سگ نگهبان و درختی در باغ نمی‌دونم چرا فعل چرخیدن رو استفاده کردم، ولی به نظرم طبیعیه... چون سگ با یه طناب به درخت بسته شده بود و حول یه محور، فقط می‌تونسته بچرخه... اصلا به نظرم،فعل زندگی کردن؛ در واقع همون دور یه محور چرخیدنه... همه ما داریم دور خودمون می‌گردیم. فقط شعاعش فرق می‌کنه... اما به هر حال، محدوده
دیگران و ماجرای عاشقانه آیدا
دیگران و ماجرای عاشقانه آیدا علیرضا: ببین «خسرو» خودتم می‌دونی که این راهش نیست... الان عصبانی هستی... اگه مهلت بدی بگذره، بعد آروم می‌شه... و زندگی ادامه پیدا می‌کنه... مگه این زندگی چه ارزشی داره؟... ما، سرد و گرم جشیده‌ایم، چی شد؟... همه‌اش تموم شد...! اینم تموم می‌شه...! یادته؛ یه روزایی خیال می‌کردیم همه زندگی، توی اون محله خلاصه میشه اما حالا که بهش فکر ...
مشاهده تمام رمان های آرام محضری
مجموعه‌ها