نمایش‌نامه

چه کسی شلیک کرد

توماس: خوب من عین توام... منم طرف کسی نیستم... فقط یه عکاس خبری‌ام، همین‌...! این شغل لعنتیمه... باید خرج زن و بچه‌ام رو بدم... نمی‌خواستم قبول کنم اما مجبورم کردن... کارم در خطر بود... منو با چندرغاز حق ماموریت زورکی فرستادن اینجا، وسط این مهلکه... گور بابای همه‌شون! سرباز (متیو)، ناگهان به سرعت اسلحه‌اش را بر‌می‌دارد و به سمت «توماس» نشانه می‌گیرد. متیو: داری به کی فحش می‌دی؟ توماس: (با دستپاچگی و استیصال) به خدا، با شما نبودم... به اون بی‌ناموسای توی اداره بودم. متیو: کیا؟ توماس: رئیسای خودم توی خبرگزاری. متیو: رئیسا؟ توماس: آره، به رئیسا باید فحش داد! سرباز (متیو)، پس از مکثی کوتاه؛ اسلحه‌اش را دوباره به دیواره گودال تکیه می‌دهد.

مکتوب
9786009568185
۱۳۹۵
۹۶ صفحه
۱۶۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های آرام محضری
بر فراز ابرهای آن پایین
بر فراز ابرهای آن پایین رحمان: می‌دونی! فکر می‌کنم مشکل بشر از اونجایی شروع شد که اولین نفر تصمیم گرفت به تجارت نمک و ادویه‌جات بپردازه... از اونجا بود که آدما متوجه شدن، همه‌چیز می‌تونه طعم و مزه بهتری داشته باشه... بعد شروع کردن به مثلا خوشمزه‌تر کردن زندگی‌شون و در ادامه، تلخ‌مزه‌ترین موجودات کره زمین؛ بیشتر و بیشتر شدیم. (کمی فکر می‌کند) می‌بینی این بالا ...
مراوده جنازه‌ها
مراوده جنازه‌ها «ارباب»، به سمت یکی از تابلوهای روی دیوار می‌رود و مقابل آن می‌ایستد. تابلو؛ صحنه نبرد، میان دو ارتش است. ارباب: صحنه جنگ، فقط توی تابلوها با شکوهه. وقتی که به تاریخچه و دلایل به وجود اومدنشون پی می‌بری، به نظرت خیلی حقیرانه و احمقانه میان... کاشکی جنگجوها به دلایل منطقی می‌جنگیدن... اون وقت نقاشا مجبور بودن از نبردای خیالی ...
جایی میان 2 سرزمین
جایی میان 2 سرزمین جمیل: قراره موقتا این‌جا باشیم... من و «حنانه»، خیلی سخت نمی‌گیریم... یه گوشه وسایلمونو می‌ذاریم... شباهم، یه کناری می‌خوابیم... فکر کنم همین چند روزه، بتونیم از این‌جا بریم. شهران: اسمشه که موقته، ما الان نه ماهه که اینجاییم...! توی کمپ، آدمایی هستن که بیشتر از یه ساله اینجان... تا چند وقت دیگه، همین جا یه قبرستون هم واسمون درست می‌کنن... فقط شیش نفر، ...
سگ نگهبان و درختی در باغ
سگ نگهبان و درختی در باغ نمی‌دونم چرا فعل چرخیدن رو استفاده کردم، ولی به نظرم طبیعیه... چون سگ با یه طناب به درخت بسته شده بود و حول یه محور، فقط می‌تونسته بچرخه... اصلا به نظرم،فعل زندگی کردن؛ در واقع همون دور یه محور چرخیدنه... همه ما داریم دور خودمون می‌گردیم. فقط شعاعش فرق می‌کنه... اما به هر حال، محدوده
مشاهده تمام رمان های آرام محضری
مجموعه‌ها