من دیوارهای خانه کوچک را میبینم و ایوان وسیع نیمطبقه بالا را که روی طنابش پر از لباس است. باد از سمت جنوب میوزد و لباسها زیر آفتاب آرام و ملایم تکان میخورند. دوربین را جلو چشمم میگذارم و لنز را تنظیم میکنم. تهمینه مسیر نگاهم را دنبال میکند و دیگر حرفی نمیزند. همانجا است که میگوید چه کار کرده...