رمان ایرانی

از همان راهی که آمدی برگرد

خفه شدم و توی چشم‌های سرخش نگاه کردم، از خدا خواسته بودم که کسی باشد خیالم را راحت کند. اصلا از ترس کارهایی را که نمی‌دانم چیست، آنطور چارچنگولی مانده بودم تو خودم. فرید همین‌طور که راه می‌افتاد پرسید خانه‌مان کجاست. آدرس را دادم و تازه متوجه اتاقک ماشین شدم. صندلی‌های کرم رنگ راحت، بوی خوبی که معلوم بود از کلاغ کاغذی آویزان از آینه است. طوری حرکت می‌کرد که آب توی دلم تکان نمی‌خورد. یادم آمد که نریمان به این ماشین‌های بزرگ یا هر چیزی که خیلی بزرگ بود می‌گفت گنگو. چشم‌هام رو بستم تا از تکان‌های نرم گنگو آرام شوم. وقتی فرید پرسید:«حالتون خوبه خانوم؟» چشم‌هام را باز کردم. ماشین با در باز ایستاده بود روبه‌روی در خانه‌مان و فرید با همان چشم‌های سرخ منتظر نگاهم می‌کرد. بوی تندی از جوی زیر پایمان بالا می‌زد و حس عجیبی داشتم. خم شدم به فاصله چند انگشت از پاها و کفش‌های تازه واکس خورده قهوه‌ای رنگ فرید، توی جوی آب عق زدم.

چشمه
9786002293343
۱۳۹۳
۱۳۲ صفحه
۳۴۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فرشته نوبخت
مرغ عشق‌های همسایه روبه‌رویی (مجموعه داستان کوتاه)
مرغ عشق‌های همسایه روبه‌رویی (مجموعه داستان کوتاه) ... تا صبح، چند بار بیدار شدم و دوباره خوابم برد. باریکه‌ای از نور شفق به داخل اتاق تابیده بود که از بستر بیرون آمدم.دیگر صدا قطع شده بود. خیالم راحت شد فکر کردم حالا دیگر خوابیده است. به خودم گفتم باید همین طور باشد. همه ما هر قدر همرنج و درد می‌بینیم کمی بعد حس و لمس می‌شویم و ...
کمی مایل به سرخ
کمی مایل به سرخ کمی‌ مایل به سرخ رمانی است با محوریت یک زن جوان که باید با واقعیت‌هایی مواجه شود که مدت‌ها پنهان یا مستتر بوده است. قصه از یک حادثه مهم شروع می‌ِشود. زنی روزنامه‌نگار تصادف شدیدی می‌کند و چیزی نزدیک سه ماه به کما فرو می‌رود. بعد بیدار شدن و گذر از مرز باریک مرگ و زندگی به تدریج در می‌یابیم ...
زمستان فصل مردن نیست
زمستان فصل مردن نیست من دیوارهای خانه کوچک را می‌بینم و ایوان وسیع نیم‌طبقه بالا را که روی طنابش پر از لباس است. باد از سمت جنوب می‌وزد و لباس‌ها زیر آفتاب آرام و ملایم تکان می‌خورند. دوربین را جلو چشمم می‌گذارم و لنز را تنظیم می‌کنم. تهمینه مسیر نگاهم را دنبال می‌کند و دیگر حرفی نمی‌زند. همان‌جا است که می‌گوید چه کار کرده...
سیب ترش
سیب ترش دیشب قبل از خواب که تمام شب خواب به چشمم نیامد، در بالکن را باز کردم و چند دقیقه تو تاریکی و سرما ایستادم. رگه‌های سفید برفی را که روی دیوارهای خانه روبرویی و حاشیه کوچه نشسته بود تماشا کردم و یادم افتاد که می‌گفتی از باریدن برف، بیشتر از هر چیز صدایش را دوست داری و من به تو ...
مشاهده تمام رمان های فرشته نوبخت
مجموعه‌ها