بیرون که رفتند، مگ از سر تنفر فریاد فروخوردهای کشید؛ تمام کرمهای خاکی حیاط روی پله خزیده و همانجا مرده بودند. محوطه چمنکاری حالا صرفا حالت اسفنجی نداشت، بلکه خیس آب بود و مثل باتلاقی لجن گرفته به نظر میرسید.
خریدن لنین
مادرم همه چیز میخواند جز کتاب. آگهی روی اتوبوسها، از سر تا ته منوها وقتی غذا میخوردیم، و بیلبوردها، هرچیزی که جلد نداشت برایش جالب بود. برای همین وقتی نامهای را در کشو من پیدا کرد که خطاب به او نبود، آن را هم خواند... خریدن لنین مجموعه داستانی است درباره عشقهای بر زبان نیامده، مادران دلنگران، پدرانی با ای ...
زندگی در سایه
معتقد بود، آدم فقط یکبار فرصت بودن در این دنیا را دارد. شاید هم به همین دلیل باید شانس استفاده از هر چیزی را تا حدودی به خودش بدهد. او از این که طعم شیرین و احمقانه این جذبه را دوباره تجربه کرده بود، احساس خوشحالی میکرد. بعد در قالب سایهای تاریک روی او دراز کشید. دقیقا اندازهاش بود، چون ...
سرگذشت دختران
خیلی وقت پیش ـ البته نه اونقدرا، همین چند سال پیش، قبل از اینکه چرخدندهها و اهرما و قرقرهها آینده رو از دل زمین بکشن بیرون و بیارن جلو چشم من ـ زیاد مهمونی میرفتم.
تو یکی از این مهمونیا زن و شوهری بودن به اسم کریستا و ری. اونا با آدمایی که من کم و بیش باهاشون آشنا بودم، یا ...
ریموند دیگر با ما نیست کارور مرده (مجموعه 10 داستان از نویسندگان جهان)
اول مرد بیرون آمد و چند دقیقه بعد، زن. بسته کوچکی اسکناس در دست داشت و میشمرد. عینک تیره بزرگی صورتش را پوشانده بود. یک بار دیگر هم آنها را دید، همان شب دست در دست زیر یک چتر قدم میزدند و به ویترین مغازهای که پر از تلویزیون بود خیره شدند. تلویزیون وسطی توجهشان را جلب کرده بود و ...
خانه روبهرویی
جوکی وقتی از پنجرهاش بیرون را نگاه کرد، لرزه به تنش افتاد. خانه روبهرویی آن طرف خیابان را زن بیحیایی گرفته بود. پاسی از شب گذشته، مردها میآمدند و در خانه را میزدند، اگر جشن و تعطیلات بود، بعدازظهرها هم پیداشان میشد. گاهی روی ایوان خانهاش لم میدادند، سیگار میکشیدند، توتون میجویدند و توی گنداب رو تف میانداختند. هر فسق ...