زنی که تابستان گذشته رسید
نمیشد شمردشون، همهشون وحشی بودن، زیر نور ماه لهله میزدن و چشماشون برق میزد، انگار همهشون هار بودن، ما شروع کردیم به دوئیدن، اونا هم دنبال ما میدوئیدن، سیاوش دست منو گرفته بود. من حتی فرصت نمیکردم جیغ بزنم، دیگه به پشت سرم نگاه نمیکردم، چون حالا مطمئن بودم همه سگای ولگرد اون شهر توی اون پارک جنگلی جمع شدن ...
شیدا و صوفی
خیابانها همه شبیه هم بودند. تا حالا زندان نرفته بودم. با خودم گفتم، باز خودشیرینی جلو رئیس؟ آخر این چه سوژهای بود که قبول کردی؟ پسر جوان پولداری به جرم قتل نامزدش در زندان است و هر لحظه، منتظر حکم قصاص است. خانواده دختر هم کارخانه دارند و ابدا حاضر به بخشش نیستند. میدانستم که اسم دختر صوفی بوده، هفده ...
معلم پیانو
طوفان بود، حتما همه میخندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همه گرد و غبار جهان را به سر و صورتم میریخت، با کفشهای پاشنه بلند دربهدر دنبال آدرسی میگشتم که کسی تا حالا اسمش را نشنیده بود.
انگار آدرسی از کره مریخ میخواستم! کوچه شباهنگ... جوری نگاهم میکردند انگار فحش دادهام! نمیدانم علتش طوفان بود یا موهای آشفته ...
اسرار انجمن ارواح
سیندرلا کفش را برداشت. نگاهی به آن انداخت و غرق در خاطرات دور، لبخند زد. چیزی عوض نشده بود. گرچه از زمان ازدواج او با شاهزاده قصهها سالها می گذشت، اما او همیشه سیندرلا بود و باید احساس خوشبختی میکرد. این رسم قصه است.
((سیندرلا))
صدای شوهرش در سکوت شب او را ترساند. کفش بلور از دستش افتاد و هزار تکه شد ...
1 شب دیگر هم بمان سیلویا
ما خوشبخت بودیم. بغل بغل گل نرگس از باغچه کلیسا میچیدیم تا به بقال محل بفروشیم. من به دنیا اومدم، شعر گفتم، تد هیوز رو دیدم، عاشقش شدم و باهاش زندگی کردم، دیگه بیشتر از این چی میخوام؟ یه آدم بیشتر از این چی میخواد؟ خدایا بهت احتیاج دارم، به عشقت، به گرمات، به کلمهت، یه چیزی بگو خدا، یه ...