رمان ایرانی

قدیسه ابدی

نزدیک در خانه که رسیدم، ریموت را زدم. در به نرمی گشوده شد و ماشین را به داخل پارکینگ هدایت کردم. کمربند ایمنی را با حرص باز کردم و به عقب انداختم. طبق فرمایش آقا معین حق نداشتم قبل از رسیدن به جای مورد نظرم، کمربند ایمنی را باز کنم و امروز، به قدری عصبی بودم که با همه سر جنگ داشتم و حتی کمربند ایمنی هم از این حال من بی‌بهره نماند و با حرص و شتاب به عقب پرتاب شد. پایم را روی پدال گاز فشار دادم و با یک حرکت سریع در محل پارک قرار گرفتم...

9786007399484
۱۳۹۶
۴۰۰ صفحه
۱۷۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فائزه حبابی
تقدیر را ترانه کن
تقدیر را ترانه کن نزدیک پارسا که رسید ایستاد، قامت مردی را برانداز کرد که احساس می‌کرد دیگر نمی‌شناسدش، زبانش بند آمده بود. دلش پر می‌کشید برای اینکه مثل سابق او را صدا بزند، صدایش را بشنود چون کودکی خودش را در آغوش او جا دهد. اما هرچه کرد نه دست پیش می‌رفت که او را لمس کند و نه یاری تکلم داشت...
ستاره‌ام گم بود
ستاره‌ام گم بود مثل دیوونه‌ها از پله‌ها بالا می‌رفتم، صورتم عرق کرده بود و چشمام تار می‌دید. بدنم می‌لرزید و هزاران چرا، هزاران پرسش بی‌پاسخ دور سرم می‌چرخید. روزهای خوشم با آریا، روزهای تلخ جدایی، خنده‌ها و گریه‌های خودم، خنده‌ها و گریه‌های آریا، دیدن چهره افسرده و چشمای غم‌زده‌اش توی پارک جمشیدیه که انگار دنبال ستاره گم شده‌اش می‌چرخید، مثل پتک توی سرم ...
آوای مهر
آوای مهر
به نام عشق دعا کن
به نام عشق دعا کن دست داغ خورشید اقاقیا را به نوازش گرفته بود و اطلسی‌های سفید را در شعاع نورانی نگاه خود، متبلور و درخشنده نشان می‌داد.خودش هم گویی گرمش شده بود و خود را با دستان گرم خود باد می‌زد. باد گرم و کسل کننده شاخه‌ها را تکان می‌داد. اما سکوت ظهر تابستان گواه آرامش بود برای پرنده‌ای که روی شاخه نارون موسیقی ...
ساعت عشق و چند داستان دیگر
ساعت عشق و چند داستان دیگر مدت‌ها بود ذهنش درگیر شده بود. شب‌ها موقع خواب روزها هنگام کار یا درس خواندن این فکر مدت‌ها بود که حواس او را به کلی پرت کرده بود و به او اجازه تمرکز روی هیچ‌چیز دیگر را نمی‌داد.
مشاهده تمام رمان های فائزه حبابی
مجموعه‌ها