قصههای آسانسورچی
من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصه بالا و پایین رفتنهایم را برایتان تعریف میکنم.
آسانسورچی صفحهای است که به دعوت بزرگمهر حسینپور در چلچراغ راه انداختم. برخلاف باقی نویسندگان و روزنامهنگاران تا الان هیچکدام از مجموعه آثار پیوسته مطبوعاتی این قلم، شانس نداشته غول مرحله آخر را رد کند و مجوز انتشار بگیرد.
بیضرر
بابک زنجانی: نه دلال نفتیام نه رانتخوار، بسیجی اقتصادیام! (ایسنا)
واقعا ما حرفی برای گفتن نداریم!
آدمهای عوضی (مجموعه داستان کوتاه)
پسر میگوید:«من قصد بیادبی نداشتم.»
استاد میگوید:«برای من شر و ور میخوانی، چی از این بدتر؟»
پسر میگوید:«من فقط یک داستان خواندم. بد یا خوب.»
استاد میگوید:«من هم از داستان حرف میزنم.»
پسر میگوید:«شما از داستاننویس حرف میزنید.»...
دخترها به راحتی نمیتوانند درکش کنند
آمد روبرویم ایستاد چشمهایش را بست بعد پلکش را آرام باز کرد و به بالا نگاه کرد سفیدی چشمهایش از سفیدی برفها یکدستتر و سبکتر بود. بعد سیاهی چشمهایش را دوخت به من. گفت دوستم داری هنوز؟ گفتم همیشه دوستت داشتهام. گفت فقط و فقط مرا دوست داری؟ گفتم فقط و فقط تو را دوست دارم. گفت دروغ میگویی. گفتم ...