رمان ایرانی

جزیره آهنی

صدا که آمد، مرد را دید؛ لاغر و سیاه. لباس کار سفیدی پوشیده بود و با آچار بزرگی، به ستون آهنی نزدیک می‌زد و پایین را می‌پایید. دید که حامد بالا را نگاه می‌کند. دید که او را دیده است. ناگهان آن چه را در دست داشت به طرفی انداخت و چند بار دست تکان داد. کلاه ایمنی‌اش را پرت کرد توی آب و به سرعت لباس‌هایش را درآورد. حامد لحظه‌ای ماند. گاز موتور را کم کرد. خواست دور بزند و برگردد که مرد ناگهان، برهنه و دست و پا زنان، خودش را پرت کرد در هوا و لحظه‌ای بعد، تالاپ! مثل ماهی پیر مرده‌ای در آب موج‌دار نزدیک قایق فرو رفت و کف کمی به اطراف پاشید. دستپاچه و بی‌تکلیف به‌ آب، به همان جایی از آب که مرد فرو رفته بود نگاه کرد. ترس از این که مرد، بی‌هوا، پیدا شود و پروانه موتور، سرش را تکه ‌تکه هشیارترش کرد.

9786004362399
۱۳۹۶
۱۸۴ صفحه
۹۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های عباس عبدی
نیمه‌شب دریاچه
نیمه‌شب دریاچه سورنا در عید نوروز برای دیدار پدربزرگش به قشم می‌رود. پدربزرگ در گروه حمایت از حیوانات و محیط زیست کار می‌کند. آنان متوجه می‌شوند مسئولین سیرک بزرگ شهر با حیوانات بدرفتاری می‌کنند؛ از جمله با بچه خرسی که مادرش را تازه از دست داده است. آنان نقشه‌ای می‌کشند تا بچه خرس را نجات یدهند؛ اما تربیت بچه خرس کار چندان ...
پرنده‌های هلندی
پرنده‌های هلندی تازه‌ترین مجموعه ‌داستانِ عباس عبدی در فضا و حال ‏و هوای کتاب‌های گذشته‌ اوست به اضافه‌ مضمون‌هایی نوتر‌و بکرتر. عباس عبدی با کتابِ موفقِ قلعه‌ پرتغالی در اواسطِ دهه‌ هشتاد به شهرت رسید. او سال‌های طولانی به عنوانِ داستان‌نویس و منتقدِ ادبی فعالیت کرده است و به خاطرِ حضوری طولانی در جزایر و سواحلِ جنوبی ایرانی تجربه‌های منحصر به ‏فردی ...
باید تو را پیدا کنم
باید تو را پیدا کنم دو ساعت بعد تصمیم گرفتیم خودمان دوتایی شام بخوریم. سوپ عالی با گوشت زیاد. بقیه خودشان را با میوه سیر کرده بودند. خیس خیس می‌دویدند تا نزدیک تخت و چای شیرین به اصطلاح هواری تو فنجان‌های لب‌برگشته می‌ریختند و داغ داغ هورت می‌کشیدند. فیس س... نوشابه باز می‌کردند و دوباره شیرجه می‌زدند آن تو. دخترم هم کناری نزدیک پله تا ...
دریا خواهر است
دریا خواهر است طناب لنگر را دور دستم پیچانده بودم و راست ایستاده بودم سینه‌ی قایق تا باد به سر و صورت و سینه‌ام بزند. روی روغن سر می‌خوردیم جلو و مه اندک‌اندک بالاتر می‌رفت. جزیره پشت سرمان گم شده بود. حسن، ناشتا سیگاری روشن کرده بود و خودش را سپرده بود به خیال ناخدایی قایقی که مال خودش باشد. مال خود ...
مشاهده تمام رمان های عباس عبدی
مجموعه‌ها