و اعترافها و دروغها
من همیشه توی همه این سی و چند سال دلهره داشتم و مضطرب بودم همش قرص ضد اضطراب میخوردم، همیشه فکر میکردم زندگی من یه خوابه که یه جایی باید بیدار شم و واقعیت رو ببینم، فکر میکردم همه این خوشبختی خوابه، همیشه در اوج خوشی میترسیدم. فکر میکردم اینا همه دروغه فکر کردم همه این خوشی و خوشحالی دروغه، ...
ایستادن روبهروی عقربههای کج
نمیدانم چرا هر وقت سرم را میگیرم زیر دوش آب یاد پدر میافتم که شیر آب داغ را باز میکرد و به زور نگهام میداشت زیر دوش آب داغ حمام عمومی، گردنم را محکم میگرفت و اجازه نمیداد تکان بخورم، نگهام میداشت زیر ریزش آب داغ، میسوختم، و جرات نداشتم حرفی بزنم، تا چند روز تمام تنم میسوخت، هر ...
نهنگ تنها
رها: چرا به پیمان نمیگی؟
تمنا: اون میدونه خیلی وقته میدونه، اما نمیخواد قبول کنه. قبول نکرده.
رها: الان چه تصمیمی گرفتی؟
هامون: از تو جدا شم. با خونواده اولم زندگی کنم.
رها: به من فکر نکردی؟
تمنا: جای من بودی چیکار می کردی رها؟
رها: پس زندگی من چی؟ ده سال زندگی من.
پیمان: تو زندگی منو خراب کردی ...
زمستان در آتش (خوانشی از داستان سودابه و سیاوش) نمایشنامه
کافکا (با نگاهی به زندگی و آثار فرانتس کافکا به ویژه رمان مسخاش) نمایشنامه
این نمایشنامه اقتباس از زندگی و آثار فرانتس کافکا با تاکید روی رمان مسخاش میباشد.
فرانتس کافکا: خاطرات خوش اگر با غم عجین باشد طعم بهتری دارد، من در واقع غمگین نیستم بل جویای لذتم. ادبیات بستر مناسبی برای اندوهبازی است.
ماکس برود: من تو را میشناسم فرانتس. بیش از زندگی به نابودی و ویرانی خودت علاقهمندی.
فرانتس کافکا: آدم سرازیریها ...