رمان خارجی - بریتانیا

نگهبان فانوس دریایی

(the lighthouse keeper)

کتاب پیش رو 27 داستان از میان نویسندگان برنده جایزه نوبل، از 1903 تا 2017 می‌باشد. ملاک انتخاب بر آثاری بوده که مرکزیت آغازین آن داستان کوتاه بوده و بنیاد نوبل نیز در اعطای جایزه به همین ژانر نظر داشته است اما در کنار این، داستان‌هایی از رمان‌نویسان هم قرار دارند. در لایه لایه‌های این داستان‌ها تاریخ وقایعه اجتماعی یک قرن پرتلاطم و گاه ویرانگر را می‌توان دید. سیر تاریخی اوج و حضیض انسان در گذار به عصر امپریالیسم، کاپیتالیسم، و دیگر ایسم‌های موجود را؛ انسان رو به استیصال قرن بیستم در گذار تاریخ جنگ و کشت و کشتار و بی‌هویتی و بعد، در افتادن در ورطه مصرف‌گرایی صرف و پایمال شدن ارزش‌هایی که برای به دست آوردن‌شان از همان دهلیزهای سخت و طاقت‌فرسای استیصال گذشته است. انسان بی‌هویت و شقه ‌شقه‌ شده دیروز که بدل شده است به یک الگوی مصرف به دست نهادهای قدرت در دنیاهای مجازی امروز...

سولار
9786007718810
۱۳۹۷
۶۷۰ صفحه
۱۷۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های جمعی ار نویسندگان
نوری که محو شد (مجموعه افسون‌نامه 1)
نوری که محو شد (مجموعه افسون‌نامه 1) یکی از ما کم شده. احساسش نمی‌کنم. راستش نمی‌دانم کجای این شبکه عصبی درهم پیچیده بود، اما به خوبی می‌دانم که از این مجموعه بزرگ، یکی کم شده. دیگر نیست. هیچ‌جا نیست. توجهم را به اطراف بیشتر می‌کنم: حجمی بی‌رنگ که البته به دلیل بی‌انتها بودن و نبودن منبع نوری دیگری جز ما، کاملا سیاه به نظر می‌رسد و ما ...
خوش‌بین‌ها
خوش‌بین‌ها کل ماجرایی که می‌خواهم تعریف کنم، زمانی اتفاق افتاد که من فقط پانزده سال داشتم. سال 1959 بود؛ یعنی همان سالی که پدر و مادرم از هم جدا شدند؛ سالی که پدرم مردی را کشت و به زندان رفت؛ سالی که من خانه و مدرسه را ول کردم، خودم را بزرگ‌تر جا زدم و به ارتش پیوستم و دیگر به ...
برای غرورمان بگرییم و 14 داستان از دیگر نویسندگان خارجی
برای غرورمان بگرییم و 14 داستان از دیگر نویسندگان خارجی هوا سرد بود، سه شب نخوابیده بودم. خسته بودم، داشتم از کوره در می‌رفتم. فریاد زدم: «لات و بی‌سروپا یک جایی مرا ببر، هر گوری شده که بشود کپه گذاشت.» رئیس حوزه نمایندگی در حالی که سرش را می‌خوارند، می‌گفت: «یک جای دیگری هم هست، فقط شما از آن‌جا خوشتان نمی‌آید، قربان یک جای عجیب غریبی است!»
زن بی‌ارزش
زن بی‌ارزش هنری بلند شده بود، مثل تارزان روی سینه‌اش کوبیده بود، فریاد کشیده بود، و بعد در رودخانه شیرجه زده بود. فاصله‌ای که تا رسیدن به سطح آب طی کرده بود، فاصله بین مرگ و زندگی بود.
خوش‌بین‌ها
خوش‌بین‌ها کل ماجرایی که می‌خواهم تعریف کنم، زمانی اتفاق افتاد که من فقط پانزده سال داشتم. سال 1959 بود؛ یعنی همان سالی که پدر و مادرم از هم جدا شدند؛ سالی که پدرم مردی را کشت و به زندان رفت؛ سالی که من خانه و مدرسه را ول کردم، خودم را بزرگ‌تر جا زدم و به ارتش پیوستم و دیگر به ...
مشاهده تمام رمان های جمعی ار نویسندگان
مجموعه‌ها