رمان ایرانی

سایه ملخ

بابا گفت: از همان اول می‌دانستم بلایی در راه است. از همان روزی که ملخ‌ها حمله کردند سایه مرگ همه جا دیده می‌شد. عمو ادریس گفت: بگو سایه ملخ.

9789643379667
۱۳۹۷
۲۳۲ صفحه
۱۳۶ مشاهده
۰ نقل قول
محمدرضا بایرامی
صفحه نویسنده محمدرضا بایرامی
۱۵ رمان محمدرضا بایرامی متولد 1344 است. تا به حال سیزده كتاب داستان، كه دو خاطره از دفاع مقدس در میان آنها دیده می‌شود به چاپ رسانده است. تعدادی از این آثار مربوط به نوجوانان و برخی از این آثار مربوط به بزرگسالان است. عمدۀ آثار بایرامی یا از روستا است یا از دفاع مقدس. علت این امر هم آن است كه بایرامی از روستاست و در روستا بوده. در اواخر دورۀ دبستان خانواده‌اش روستا را ترك می‌كنند و به تهران می‌آیند. ...
دیگر رمان‌های محمدرضا بایرامی
باد و کاه
باد و کاه تنگ غروبی باد شدیدتر شد. برگ‌های خشکیده درخت‌ها را کند. خارهای پای تپه سرخ را از جا درآورد و غلتاند. گاه‌های مانده بر کوچه‌ها را لوله کرد. به هوا برد و دوباره به سر و روی ده پاشید. بارانی زرد، شروع کرد به باریدن.
پل معلق
پل معلق
7 روز آخر
7 روز آخر گلوله‌ای نزدیک گله گوسفندها به زمین می‌نشیند. گله، وحشت‌زده پراکنده می‌شود. هر کدام از گوسفندها در سویی پا به فرار می‌گذارند...
بعد از کشتار
بعد از کشتار تا نزدیک قلمستان، چنان گیج بود که نخست هیچ نفهمید، اما بعد صدا را شنید و فکر کرد شاید بز پشمالو افتاده باشد دنبالش! و بعد یادش آمد، اولین حیوانی را که کشته بود، همو بود و به خود آمد. صدا از خودش بود. صدا با خودش بود.
آتش به اختیار
آتش به اختیار و من شانه بالا انداختم و او ماشین را خاموش کرد و آمد پایین و حالا با تعجب در و دیوار روستای متروک را نگاه می‌کرد و به نظر می‌آمد اولین باری است که می‌آیند به بنه. بعد همین‌طور آمدیم تا دم سنگرش و دیدیم که ظرف‌های غذا را نشسته و همه را جمع کرده زیر تانکر و کلی گرد ...
مشاهده تمام رمان های محمدرضا بایرامی
مجموعه‌ها