Elisabetta Dami is an Italian author that currently resides in Italy. She is the author of the Geronimo Stilton series, a bestselling childrens book. She enjoys traveling the world seeking ideas for her series. She writes under a pseudonym of Geronimo Stilton. She is also a co-owner of Italian based publishing company Edizioni Piemme. Her books have been translated into English ...
اسم من استیلتن است جرونیمو استیلتن (ماکاموشی جزیره جوندگان جسور 4)
تا حالا اسم دستیار من، پینکی پیک، به گوشِتان خورده؟ پینکی فقط چهارده سالش است، ولی یکی از باهوشترین موشهایی است که تا حالا دیدهام. حتماً دوست دارید بدانید پینکی چطور توی روزنامه من، جریدهی جوندگان، مشغول به کار شده. پس بهتر است این کتاب را بخوانید. داستان خیلی دراااازی دارد... پُر از خنده، ماجراجویی، هیجان و البته اتفاقات خجالتآوری ...
معمای موشالیزا (ماکاموشی جزیره جوندگان جسور 5)
آهی کشیدم و گفتم: «هیچجا سوراخ موشِ خودِ موش نمیشه.» دیروقت بود و از اینکه برگشته بودم خانه خوشحال بودم.
ولی وقتی از راه پله جلویی خانه بالا رفتم، فوری فهمیدم یک جای کار میلنگد.
چرا درِ خانه باز بود؟ من که صبح قفلش کرده بودم. و چرا چراغ طبقه بالا روشن بود؟ من وقتی از خانه بیرون میروم، همیشه همه چراغها ...
پنجهات رو بکش کله پنیری (ماکاموشی جزیره جوندگان جسور 3)
یا خداوندگار پنیرها! عجیبا پنیرا! همه موشهای دوست و آشنا میگفتند من را اینجا و آنجا دیدهاند که فلان کار را میکنم. اما خودم یادم نمیآمد! نکند داشتم عقلم را از دست میدادم؟ یعنی بالاخره پنیر را به آب داده بودم؟ نه! خیلی زود فهمیدم چی به چی است. یک جرونیموی دیگر، درست شکل من، دوره افتاده بود و خودش ...
4 موش در اعماق جنگل تله موش (ماکاموشی جزیره جوندگان جسور 6)
خیلی حالم خرابه دکتر خزآرام، نه؟!
روی مبل مطبِ روانموشپزشکم، دکتر خزآرام، ولو شده بودم. با اینکه مبلِ راحتی بود و از پشمِ گرم و نرمِ گربه درست شده بود، اما من خیلی راحت نبودم، بیشتر نگران بودم.
ـ دکتر خزآرام! خیلی حالم خرابه! نه؟
دکتر خزآرام به پشتیِ صندلیاش تکیه داد و با آن لهجه خندهدارش گفت: «خُف اول فایَد چند تا ...
چشم زمردین جواهر گمشده (ماکاموشی جزیره جوندگان جسور 1)
همه چیز از وقتی شروع شد که خواهرم «تهآ» نقشهای قدیمی و اسرارآمیز کشف کرد نقشه جای گنج گمشدهای را نشان میداد. گنجی که توی یک جزیره دورافتاده پنهان شده بود. خواهرم توی یک چشم به هم زدن من و پسر عمویم « تراپولا» را انداخت توی سفر گنجیابی خودش، سفری که هیچوقت فراموشش نمیکنم...