مجموعه داستان ایرانی

سمیرا نرفته است

یادش رفته بود کلاهش را از روی جالباسی بردارد. همه‌اش تقصیر کلاه لعنتی بود. اگر کلاه را برداشته بود، حتی یک درصد هم احتمال نداشت تا قبل از ساعت هشت شب به خانه برگردد. اگر برنگشته بود نادر را نمی‌دید که از روی دیوار پرید توی حیاط. اگر نادر را نمی‌دید، خونش به جوش نمی‌آمد. اگر خونش به جوش نمی‌آمد در را باز نمی‌کرد و نمی‌پرید توی خانه. همه‌اش تقصیر کلاه لعنتی بود...

آنیما
9786008947509
۱۴۰ صفحه
۸۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های هادی خورشاهیان
سرهنگ زندان یحیی
سرهنگ زندان یحیی گفتم: «چرا ایشان از بنده شکایت کرده‌اند؟» افسر نگهبان گفت: «چون شما ایشان را تهدید به قتل کرده‌اید.» من با عصبانیت گفتم: «تهدید به قتل همسر، یک چیزی مثل قربان صدقه رفتن است و باد هواست.» افسر نگهبان گفت: «اولا این دو تا موضوع ربطی به هم ندارند. ثانیا خانم ریچاردز همسر شما نیستند، که به قول خودتان مثل قربان ...
هزارتوی خواب‌های من
هزارتوی خواب‌های من مردها در هر سن و سالی که باشند اخلاق‌های عجیب و غریبی دارند. بچه هم که بود همین‌ طوری توی خانه بند نمی‌شد. شاید به خاطر این است که توی خانه به دنیا نیاورده بودمش. بین راه دو تا روستا به دنیا آمد که رفته بودیم عزای مادر یکی از همسایه‌ها.
سودابه سیاوش را کشت
سودابه سیاوش را کشت «بهمن شعله‌ور»اسم یک آدم است. یک مترجم که کتاب‌های خوبی را به خوبی ترجمه کرده است. این را گفتم که بدانید خودم می‌دانم، اما الان من اصلا نمی‌خواهم درباره این مترجم مشهور حرف بزنم. می‌خواهم درباره بهمنی حرف بزنم که شعله‌ور بود. حواس‌تان نرود به بهمن پنجاه و هفت که انقلاب شد...
لبه آب
لبه آب سوری با شنیدن صدای شلیک، از جا پرید و دوید طرف در هال. فرهاد به سرعت بلند شد و خودش را رساند به سوری و دست سوری را گرفت و کشید طرف خودش و او را از در دور کرد. سوری تقلا کرد دستش را از دست فرهاد بکشد بیرون و برود طرف در، ولی نتوانست. با التماس به فرهاد ...
مشاهده تمام رمان های هادی خورشاهیان
مجموعه‌ها