۲۴ رمان
آرمان آرین زادهی ۱۳۶۰ است. او با آفرینش اثر سهگانهٔ «پارسیان و من» به دنیای ادبیات شناسانده شد. پارسیان و من نام رمانی است در سه جلد که بیانکنندهی استوره، حماسه و تاریخ ایران است.
جلد نخست این کتاب با نام پارسیان و من: کاخ اژدها بیانکنندهی داستان ضحاک ماردوش (آژیدهاک) است. جلد دوم با نام پارسیان و من: راز کوه پرنده بیانکنندهی پهلوانیهای رستم و شرح هفت خوان او در قالب رمانی جذاب است و کتاب سوم هم با نام ...
پارسیان و من (راز کوه پرنده)
سیاوش، دومین نوجوان امروزی است که پای در سفر و حرکت در زمان مینهد. او مسافر عرصه حماسهها با همراهی مرغ دانای پارسیان است.
مقرر است که سیاوش همراه با رستم دستان، هفت خوان را طی کند...
مقرر است که در نبردهای پهلوانان و رنجها و شادیهایشان شریک باشد...
و مقرر است که تا واپسین لحظهها بزرگترین پهلوان تاریخ را تنها نگذارد.
اینگونه است ...
اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش)
اشوزدنگهه بهترین شاگرد مدرسه مغان باستانی سیلک همراه با دو مغ سیاه و شرور به نامهای شاماش شوموکین و هومبانیگاش با داروی جاودانگی استاد کوارسمن عمری دراز مییابد. برای رسیدن به هدف از پیش تعیین شده سفرهای بیپایان اشوزدنگهه به چهارسوی ایران زمین و جهان آغاز میشود و او تاریخ 6000 ساله سرزمینش را گام به گام میپیماید. روایت پیش ...
پارسیان و من (رستاخیز فرا میرسد)
در نخستین رمان اسطورهای ایران، اردشیر نوجوانی ست که از جهان معاصر، گام بر زمان مینهد و سر از زمانهی ضحاک ماردوش (آژی دهاک) برون میآورد.
او با نگاهی امروزین و ایرانی و انسانی، زندگی در آن دوران را تجربه میکند و در کنار کاوه و فریدون و ایرج و ... با همه زوایای این بزرگترین ماجرای اسطورهای تاریخ بشر آشنا ...
حماسه سرآغاز (پتش خوارگر 1)
پاهای پسرک از وحشت قفل شده بودند و دستهایش میلرزیدند. اگر برمیخاست و به سوی درخت دیگری میدوید، غول بیتردید او را میدید و با دو قدم به او میرسید و اگر همانجا میماند، غول چند ثانیه دیگر بالای سرش بود! در همین فکرها بود که ناگهان دو دست نیرومند، از فراز همان درخت، بر سرش فرود آمدند و پیش ...
افسوننامه (1 داستان بلند از آرمان آرین)
کوچهها آنقدر خلوت بود که حتی سگهای ول هم به سوراخهایشان خزیده بودند. از هیچ خانهای بوی ناهار نمیآمد و البته اناث ده هم که معمولا دنبال این مهلتهایند، به عزای استا دستشان به دیگ و تنور نمیرفت! انگار ملکالموت، این بار خودش روی سینه ده نشسته بود که نفسمان بالا نمیکشید.