مرد در اتاق کوچک رو به نیل نشسته بود و انتظار می کشید. سرش را طوری میان کف دست راستش پنهان، کرده و غرق در اندیشههایش بود که صدای نزدیک شدن قدمها بر سنگفرش اتاقک را نشنید. با دست چپ گهوارهای را که کنارش بود، آرام آرام تکان میداد تا صدای مرد تازه وارد او را به خود آورد: من برای شنیدن حرفهای تو اینجا هستم. آینده کهن سه گانهایست که میکوشد از فراز زمان و مکان و لایهها، به کشف شاید گوشهای از حقایق هستی برخیزد. از میان ماجراها عبور میکند شاید که ریسمانی از حقیقت را در میانه داستانهایش برای جویندگان بیابد: برای همانها که هرگز از شنیدن خسته نمیشوند.