رمان خارجی - آمریکا و کانادا

1000 پیشه

(Factotum)

یکهو اتاق پر از نور شد و صدای تلق‌تلق و غرش آمد. خط ریل قطار درست هم‌سطح پنجره اتاقم بود. مترو هم آنجا ایستاده بود. ردیف چهره‌های نیویورکی برگشته بودند و نگاهم می‌کردند. قطار چند لحظه ایستاد و دوباره راه افتاد. همه جا تاریک بود. دوباره اتاق پر از نور شد. به چهره‌ها نگاه کردم، این تصویر مثل وهمی از جهنم دوباره و دوباره تکرار شد. هر قطار پر از مسافری که می‌رسید، چهره‌های داخلش زشت‌تر، دیوانه‌تر و بی‌رحم‌تر از قبلی بود.

نگاه
9786003762398
۱۳۹۷
۲۰۰ صفحه
۱۵۶ مشاهده
۰ نقل قول
چارلز بوکفسکی
صفحه نویسنده چارلز بوکفسکی
۸ رمان هنری چارلز بوکفسکی شاعر و داستان‌نویس لوس‌آنجلسی است. نوشته‌های بوکفسکی به شدت تحت تاثیر فضای شهر لوس‌آنجلس است که در آن زندگی می‌کرد. او اغلب به عنوان نویسندهٔ تاثیر گذارِ معاصر نام برده می‌شود، و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفته‌است. نویسندهٔ پرکار، بوکفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رسانده‌است.بوکفسکی در سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان در خانواده «هِنری کارل بوکفسکی» به‌دنیا آمد. مادرش «کاترینا فِت»، ...
دیگر رمان‌های چارلز بوکفسکی
هالیوود
هالیوود ((من عاشق اینم که ملت برام مجانی کار کنن! من عاشقشم! )) ((ولی... این درست نیست... اینا چند ماه کار کردن! بالاخره باید یه چیزی بهشون بدی! )) ((خیلی خب، من بهشون 15 هزارتا... )) ((نه،‌15 هزارتا برای جفتشون... )) ((ولی این غیر ممکنه... )) ((هیچی غیر ممکن نیست... )) به من نگاه کرد: ((این یارو کیه؟ )) ((نویسنده فیلم‌نامه‌ست. )) ((این که یه پیرمرده. پاش لب ...
آدم‌کش‌ها
آدم‌کش‌ها 5 داستانی که در این کتاب از هاینریش چارلز بوکفسکی نویسنده آلمانی‌الاصل آمریکایی ترجمه شده‌اند، متعلق به دوره واحدی از کار نویسندگی او هستند و همگی در دهه‌ی 70 میلادی نوشته شده‌اند. زبان بی‌پروا، محیط‌‌های کثیف و شخصیت‌هایی عمدتا برآمده از فقز و تنگ‌دستی، ویژگی‌های مشترک این داستان‌ها هستند. طنز خاص و چشم‌گیر بوکفسکی در جای جای داستان‌ها نمود دارد ...
ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده‌اند
ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده‌اند ... اما درد باعث نوشتن نمی‌شود، بلکه نویسنده مسبب آن است...
اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می‌زیست
اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می‌زیست با اتوبوس به بخش خیریه بیمارستان می‌رفتم و همان‌طوری هم برمی‌گشتم. بچه‌های توی اتوبوس به من خیره می‌شدند و از مادرهاشان می‌پرسیدند: «اون آقاهه چشه؟ مامان، چه بلایی سر صورت اون آقاهه اومده؟» و مادرشان هم ساکتشان می‌کرد، هیشششششش! آن «هیشششششش» از هر توهینی بدتر بود!
مشاهده تمام رمان های چارلز بوکفسکی
مجموعه‌ها