آندروماک: از چه مینالی؟ این سیهبختی از آن من است. هکوب: از آن ماست! آندروماک: نه. هکوب: مگر شما فرزندان من نیستید؟ آندروماک: فرزندان تو بودیم. هکوب: من سوگوار همه پسرانم هستم. آندروماک: و من سوگ «هکتور» را دارم و بس. هکوب: من بر شهرمان که در آتش میسوزد میگریم. آندروماک: من بر شهر «هکتور» میگریم. هکوب: بر خانه شاهانه. آندروماک: بر خانهای که در آن زن شدم و آستیاناکس را زادم.