آونه: سلام، قربان. برنیک: سلام. لابد خودات میدانی چیکارات دارم. آونه: والا، دیروز منشیتان یک چیزهایی گفتند... برنیک: من از این وضع اصلا راضی نیستم، آونه. این چه طرز کار کردن است؟ شما «نخل» را باید خیلی وقت پیش راه میانداختید. ویگه لاند امان مرا بریده، پدرام را درآورده بس که هر روز غر زده! من هم باید بتوانم جواب مردم را بدهم یا نه؟