solveig

۱۹ نقل قول
از ۵ رمان و ۵ نویسنده
مومو فقط می‌نشست و سراپا گوش می‌شد، با تمام وجودش گوش می‌داد. در آن حال با چشم‌های درشت و سیاهش زل می‌زد به آدم. و آدم یکهو احساس می‌کرد که به فکرهای جالبی دست پیدا کرده است. فکرهایی که همیشه در مغزش بوده اند و او تا آن موقع از وجودشان بی خبر بوده. مومو میشائیل انده
بله، من دلیل‌های زیادی دارم که همه را پشت دفتر ریاضی ام نوشته ام و ثابت می‌کند بابا من را خیلی زیاد دوست داشت، حتی بیشتر از باباهایی که دخترهایشان را بغل می‌کنند و ادای توی فیلم‌ها را در می‌آورند و سر دوربین و عکس انداختن هم دعوایشان نمی‌شود. سنجاب ماهی عزیز (خدا یکشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها را برای ماهی‌ها نیافریده است) فریبا دیندار
هرچه باشد دلداری دادن کار مادرهاست. مگر همیشه این طور نبود که مادرانمان دلداری مان می‌دادند، به زانوی خون آلودمان چسب زخم می‌چسباندند، انگشت تاول زده و سوخته مان را می‌گرفتند زیر شیر آب سرد و سه مرتبه فوتش می‌کردند. من هنوز بچه بودم و تنها کاری که ازم بر می‌آمد این بود که دانیل را محکم بغل کنم. تابستان اردک‌ماهی یوتا ریشتر
پدرها فقط به درد کارهای زمخت می‌خورند. پدرها چیزهای سنگین را حمل می‌کنند. پدرها می‌توانند دستگاه چمن زنی را راه بیندازیند و بلدند قفسه بسازند. پدرها تویی لاستیک دوچرخه‌ها را وصله می‌زنند و از کار کردن با ابزار سر در می‌آورند. پدرها می‌توانند درخت اره کنند، اما نه بلدند تربچه بکارند، نه می‌توانند چیزی بپرسند و نه می‌توانند دلجویی کنند. تابستان اردک‌ماهی یوتا ریشتر
از دست دانیل عصبانی بودم. از دست مادرم عصبانی بودم. از تمام دنیا عصبانی بودم. و برای اولین بار در عمرم آرزو می‌کردم که ای کاش با دختری دوست بودم. مثلا با آنا_زوفیا شولتسه _ وترینگ. با دختری که بتوانم سرم را ببرم نزدیک سرش و باهاش پچ پچ کنم و بخندم. با دختری که بتوانم کنارش روی علف‌های خشک دراز بکشم و همه چیز را برایش تعریف کنم؛ قضیه ی گیزلا و اردک ماهی و این که تمام کسانی که سرطان دارند آخرش می‌میرند. تابستان اردک‌ماهی یوتا ریشتر
دانیل گفت: «چرند نگو این قدر. مگر خودت ندیدی که چه قدر زنده و سرحال بود. مطمئنم الان دیگر به کلی یادش رفته که به قلاب نوک زده. ماهی‌ها خاطره ندارند که.»
با خودم فکر کردم: … و صدا هم ندارند. حتی فریاد هم نمی‌توانند بزنند.
تابستان اردک‌ماهی یوتا ریشتر