اگر بخواهید از آدمها حرف بزنید، باید خودتان را جای آنها بگذارید. مالون میمیرد ساموئل بکت
بریدههایی از رمان مالون میمیرد
نوشته ساموئل بکت
عزیز من! آه، کاش فقط هفتاد سال پیش همدیگر را میدیدیم! نه، اینطوری عالی است؛ دیگر آنقدر فرصت نخواهیمداشت که از یکدیگر، بیزار و متنفر شویم، که به چشم خود شاهد سپریشدن دورهی جوانیمان باشیم و با دلآشوبه و انزجار از شور و شیفتگی گذشتههامان یاد کنیم، که به دنبال یافتن شخص ثالثی برویم. شما از یکطرف و من از سوی دیگر، در یک جملهی کوتاه میتوانم بگویم که دیگر برای شناختن یکدیگر هیچ فرصتی نخواهیمداشت. مالون میمیرد ساموئل بکت
همهی سالخوردگان با جسم و روح پیر، شبیه همدیگرند. مالون میمیرد ساموئل بکت
متوسلشدن به قرصها برای آرامش و بعد، فقط دلدرد نصیب آدم میشود. مالون میمیرد ساموئل بکت
آدم، خیلی شتابزده در مورد مردم قضاوت میکند. مالون میمیرد ساموئل بکت
مدفونشدن در گدازه و خم به ابرو نیاوردن؛ در این اوقات است که انسان ثابت میکند چندمرده حلاج است. مالون میمیرد ساموئل بکت
فکر میکنم عاقبت تمامش خواهمکرد. بهترینها را برای آخر کار گذاشتهبودم، اما حالم چندان خوش نیست. شاید دارم میروم. در اینصورت متعجب خواهمشد. این یک ضعف گذراست. همه اینجور ضعفها را تجربه کردهاند. آدم ضعف میکند، بعد این حالت میگذرد، قوای انسان احیا میشود و دوباره همهچیز را از سر میگیرد. مالون میمیرد ساموئل بکت
مشکلات بغرنج همیشه گریبانگیر کسانی شدهاند که بههیچوجه آراموقرار نداشتهاند، تا وقتیکه بهقطع دریابند که کارسینومایشان مربوط به پیلور است یا از دوازدهه یا همان اثنیعشر. مالون میمیرد ساموئل بکت
بههرحال مردم هرگز از رنجکشیدن راضی و خرسند نخواهند بود، بلکه برعکس، آنها باید گرما و سرما، باران و عکس آن، یعنی هوای خوش، عشق، دوستی، گناه و به طور خلاصه، هیجان و شوریدگیهای بیشمار را تجربه کنند تا از این طریق بتوانند بهطور دقیق دریابند چه چیز باعث میشود خوشبختیشان ناب و بیآلایه نباشد. مالون میمیرد ساموئل بکت
در کشاکش تحمل رنج -چون امکان ندارد کسی مدت طولانی در این شرایط باقی بماند و ناراحت و آزرده نشود- بهتدریج این آرزو و تمایل در وجودش ریشه کرد که ای کاش باران و به تعاقب آن، رنجها و دردهایش هرگز پایان نیابد؛ چون علت دردمندی او تقریبا بدون شک و شبهه، باران بود، وگرنه درازکشیدن و لمدادن که به خودیخود چندان خوشایند نیست، پنداری میان آنچه رنج میکشد و آنچه رنج را پدید میآورد، ارتباط وجود دارد. چون ممکن بود باران بند بیاید، اما رنج او پایان نیابد؛ درست مثل اینکه ممکن بود رنج و درد او پایان یابد، بیآنکه باران بند آید. مالون میمیرد ساموئل بکت
میتوان گفت کسی که به اندازهی کافی صبر کرده باشد، قادر است تا ابد نیز همچنان صبر کند و منتظر بماند و سرانجام ساعتی فرامیرسد که دیگر هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد و هیچکس دیگری از راه نخواهد رسید و همهچیز به پایان میرسد؛ جز انتظار عبث. هنگامیکه میمیرید، دیگر خیلی دیر میشود، دیگر بیش از حد انتظار کشیدهاید یا دیگر به قدر کافی زنده نیستید که دست از انتظار کشیدن بکشید. مالون میمیرد ساموئل بکت
تحقق دیرهنگام یک امید، بهتر از عدم تحقق همیشگی آن است. مالون میمیرد ساموئل بکت
هنگامیکه یکی از آنها میمیرد، بقیه ادامه میدهند؛ پنداری که هیچ اتفاقی رخ نداده است. مالون میمیرد ساموئل بکت
شاید برای کسی که اینهمه مدت به عبث در انتظار فردا بودهاست، دیگر فردایی وجود نداشته باشد و شاید به آن مرحله و لحظه رسیده باشد که زیستن، همان سرگردانشدن واپسین بخش زندگی در اعماق لحظهای بیانتها و بی حد و مرز باشد؛ آنجا که نور هرگز تغییر نمیکند و افراد درمانده و تباهشده همه شبیه یکدیگرند. مالون میمیرد ساموئل بکت
برای سالهای طولانی، اگر میخواهید نمیرید، باید بروید و بیایید، بروید و بیایید، مگر اینکه کسی باشد که هر کجا باشید، برایتان غذا بیاورد؛ مثل وضعیت خود من و میتوان دو، سه یا چهار روز بدون حرکتدادن به دستها یا پاها سر کرد، اما وقتی کل دوران پیری و سالخوردگی پیش روی شماست، چهار روز چیست؟ و سپس روند تدریجی تبخیر، قطرهای در اقیانوس. حقیقت آن است که شما از این مسئله هیچ نمیدانید، به خودتان میبالید که مثل بقیهی ابنای بشر به مویی بند هستید. مالون میمیرد ساموئل بکت
با همه شتاب به سوی یکدیگر در حرکتاند؛ چون میدانند وقت تنگ است برای گفتن تمام آن چیزها که بر قلب و وجدان، سنگینی میکنند و برای انجام تمام کارهایی که باید انجام دهند و به تنهایی انجامپذیر نیستند. به این ترتیب چندساعتی در امن و امانند و سپس خوابآلودگی، کتاب یادداشت کوچک با مداد مخصوصش، خداحافظی در عین خمیازهکشیدنها. بعضیها حتی سوار تاکسی میشوند تا زودتر به میعادگاه برسند یا بعد از تفریح و خوشی، زودتر به خانه یا هتل بازگردند؛ جاییکه بستر گرمشان در انتظار آنهاست. مالون میمیرد ساموئل بکت
و خدا به داد کسی که در اوقات فراغتش، اشتیاق قدمزدن با همنوعی دیگر را داشته باشد، برسد؛ مگر اینکه دست بر قضا و از سر اتفاق، مسیری مناسب بیابد. بعد شانهبهشانه همدیگر چند قدمی راه میروند، شاد و بانشاط و سپس از یکدیگر جدا میشوند و شاید هر یک زیر لب زمزمهکنند که دیگر هیچچیز جلودارشان نخواهد بود. مالون میمیرد ساموئل بکت
بله، یاد آن روزها بخیر! شب به سرعت از راه میرسید و روزها به جستجوی گرما و باقیماندههای قابلخوردن غذا به خوشی میگذشت. آدم تصور میکند که تا آخر راه، همیشه همینطور باقی خواهد ماند؛ اما ناگهان همهچیز متلاطم و آشوبزده و میشود و آدم در دل جنگل سرخسهای بلند که در معرض باد به تکاپو و تقلا میافتند، گم میشود یا همراه تندبادها و گردبادها به دوردستهای اراضی سترون روبیده با باد کشیده میشود، تا آنجا که آدم به این فکر میافتد که مبادا بدون آنکه خود بداند به دوزخ رفته یا مرده باشد یا حتی در مکانی به مراتب هولناکتر از مکان پیشین، باری دیگر زاده شدهباشد. مالون میمیرد ساموئل بکت
لحظهای فرا میرسد که آدم از همه چیز دست میکشد، چون عاقلانهترین کار همین است؛ ناامید و سرخورده، اما نه تا به آنجا که آدم رشتهی همهی کارهای انجام دادهاش را پنبه کند. مالون میمیرد ساموئل بکت
اوایل چیزی نمینوشتم؛ فقط حرفم را میگفتم. بعد یادم میرفت چه گفته بودم. بهراستی داشتن حداقل حافظه ضروری است، البته اگر قرار باشد آدم واقعا زندگی کند. مالون میمیرد ساموئل بکت
در درونم تلألوی آن شوریدگی دیرین را حس میکنم؛ اما میدانم که این احساس، دیگر وجودم را به آتش نخواهد کشید. همه چیز را متوقف میکنم و منتظر میمانم. مالون میمیرد ساموئل بکت
برای آدمها و اشیا هیچچیز خوشتر از بازیکردن نیست؛ همینطور برای بعضی از حیوانات… مالون میمیرد ساموئل بکت
بهتر آنکه به مرگ تن بدهم؛ بی سر و صدا، بدون سراسیمگی. به حتم چیزی تغییر کردهاست. دیگر بیوزن خواهمشد؛ نه سنگین، نه سبک، خنثی و بیاثر خواهم بود. این مسئله نیست؛ مسئله، درد احتضار است. باید مراقب این دردها باشم. مالون میمیرد ساموئل بکت
حتماً مرگ مرا با کس دیگری اشتباه گرفته است. مالون میمیرد ساموئل بکت
در این دنیا هر چه که داشته ام از من گرفته اند، جز همین دفترچه، پس این دفترچه واقعاً برایم مهم است. مغز مداد هم همینطور، داشتم مغزش را فراموش میکردم، اما مغز مداد بدون وجود کاغذ چه اهمیتی دارد؟ مالون میمیرد ساموئل بکت
تنها مسئله ای که هرگز نباید در موردش حرف بزنید خوشبختی شماست. مالون میمیرد ساموئل بکت
آسمان از آنچه شما فکر میکنید دورتر است. مالون میمیرد ساموئل بکت
همیشه آرزو میکردم که کاش شب هرگز به پایان نرسد و صبح هرگز فرا نرسد تا مردم از خواب بیدار شوند و بگویند، بجنبید، ما به زودی خواهیم مرد، بیایید از این فرصت دو روزه زندگی نهایت استفاده را بکنیم. مالون میمیرد ساموئل بکت
در مورد قاطرها مسئله اساسی چشم هاست. مابقی مسائل اهمیت ندارد. به همین دلیل، مستقیم به چشمان قاطر خیره شد، در کنار دروازههای سلاخ خانه، و متوجه شد حیوان هنوز هم میتواند به صاحبش خدمت کند. و قاطر هم در مقابل به او خیره شد، در محوطه سلاخ خانه. مالون میمیرد ساموئل بکت
آدم کودن به ندرت تنها میماند. مالون میمیرد ساموئل بکت
اگر میخواستم، میتوانستم همین امروز بمیرم، فقط با کمی تلاش، البته اگر میتوانستم بخواهم، اگر میتوانستم تلاش بکنم. اما بهتر آنکه به مرگ تن بدهم، بی سر و صدا، بی سراسیمگی. به حتم چیزی تغییر کرده است. دیگر بی وزن خواهم شد، نه سنگین ، نه سبک، خنثی و بی اثر خواهم بود. این مشکلی نیست. مشکل فقط درد احتضار است. مالون میمیرد ساموئل بکت
من از صدای خون و نفس فاصله زیادی دارم، محصورم. از رنجهایم حرف نخواهم زد. میان آنها سخت قوز کردهام و چیزی حس نمیکنم. همانجاست که میمیرم، در حالی که برای جسم ابلهم ناشناخته میمانم مالون میمیرد ساموئل بکت