گاه کسی به سراغمان میآید که ما را از شخصیتمان رها میکند، شخصیتی که آن را با وجودمان اشتباه گرفته بودیم. چنین رستاخیزی نیازمند دو احساس است. عشق و شهامت. شهامت آتشی است که از تفاوتهای اندک میان چوبها هراسی ندارد. عشق، محبتی است که به گونهای خستگی ناپذیر، پایدار میماند. بانوی سپید کریستین بوبن
بریدههایی از رمان بانوی سپید
نوشته کریستین بوبن
روزی فرا میرسد که دیگر هیچکس برایت بیگانه نیست. آن روز ورود ترا به زندگی واقعی تبرک میکند. بانوی سپید کریستین بوبن
ادوارد دیکنسون وقتی دفترچههای حسابرسی اش را میبندد و قبل از خواب، دفتر ثبت معنوی روحش را باز میکند، فقط یک صفحهٔ سفید میبیند: هیچ مطلبی وارد نشده، هیچ مطلبی خارج نشده است. بانوی سپید کریستین بوبن
آدمها یا دنیا (پول، افتخار، همهمه) را میپرستند یا زندگی را (اندیشهٔ سرگردان، مردم گریزی روح ها، شجاعت سهره ها). مسئله فقط مسئله سلیقه است. بانوی سپید کریستین بوبن
ادوارد دیکنسون صورتی عبوس، چانه ای جلو آمده و دو چشم سیاه دارد که شما را به دقت میکاوند، درباره تان قضاوت میکنند و سرانجام بی آن که هرگز نگاهتان کرده باشند، محکوم میکنند. بانوی سپید کریستین بوبن
خاله لاوینیا وقتی از خودشان خبر میدهد، مینویسد که دخترک همیشه با کوچکترین دل نگرانی به سوی او میدود. امیلی بعدها با خشونتی ملکوتی درد دل میکند که هرگز مادری نداشته و تصور میکرده مادر کسی است که وقتی مشکلی آزارتان میدهد به او روی میآورید. این توصیف کاملی از مادر است. فقدان هر چیز همیشه سبب میشود که آن را بهتر بشناسیم. بانوی سپید کریستین بوبن
کسی که همه چیز را از دست داده، میتواند همه چیز را نجات دهد. بانوی سپید کریستین بوبن
در خانهٔ خاله لاوینیا پیانویی وجود دارد. نت هایی که از آن بیرون میریزند مانند گلبرگهای شکوفهٔ گیلاس اند: ذراتی نورانی که دل و هوا را شاداب میکنند بانوی سپید کریستین بوبن
امیلی کوچولوی دو سال و نیمه، داخل کالسکه است. مادرش که برای به دنیا آوردن وینی به زودی زایمان میکند، اندک زمانی پیش، او را برای یک ماه به خانهٔ خاله لاوینیا فرستاده است. دخترک به توفان هولناک خیره میشود و به خاله اش التماس میکند: «مرا پیش مادرم ببر، مرا پیش مادرم ببر.» سربازان در حال مرگ نیز همین را میگویند و کسی به آنها پاسخ نمیدهد. به جنگجوی کوچولوی دو سال و نیمه هم، که در میدان نبرد دنیا گمشده است، کسی پاسخ نمیدهد. کودک ناگهان فرو رفته در نیمکت چرمی، به گونه ای باور نکردنی، آرام میگیرد. ترز داویلا میگوید: «اگر ترس و مرگتان را به یک باره فرو نخورید، هرگز کار نیکی نخواهید کرد.» دخترک بی کس همین کار را کرده است: ترس از دهها تُن آب و سکوت جبران ناپذیر مادر را به یک باره فرو خورده است. شیاطین میروند تا در جای دیگر مشت بکوبند. آسمان به شکلی تحسین برانگیز میدرخشد، سفر میتواند ادامه پیدا کند. بانوی سپید کریستین بوبن
جنگ زندهها هرگز پایان نمیگیرد. بانوی سپید کریستین بوبن
جنگ زندهها هرگز پایان نمیگیرد. بانوی سپید کریستین بوبن
واژه دقیق و صحیح، هر بار که پیدایش میکنیم چنان ذهنمان را روشن میکند که انگار کسی در مغزمان کلید برق را زده است. پاداش نوشتن، چیزی جز نوشتن نیست. بانوی سپید کریستین بوبن
هیچ لذتی بالاتر از آن نیست که با کسی آشنا شوی که دنیا را مانند تو میبیند. گویی در مییابی که دیوانه نبوده ای. بانوی سپید کریستین بوبن
چارلز و امیلی جویندگان طلا هستند، آنها در الکی از جنس کاغذ، ریگ واژهها را تکان میدهند تا واژه ای را بیابند که میدرخشد و گمراه نمیکند، واژه ای همچون قیراطی از حقیقت ناب. بانوی سپید کریستین بوبن
به گمان رادسورت همان طور که الماس تا زمانی که تبلور پیدا نکند تکه ذغالی بیش نیست، آدمی نیز هیچ است مگر زمانی که اندیشه روحش را مانند جواهری که هر سطح کوچکش روشنایی جاودان را ستایش میکند، تراش دهد. بانوی سپید کریستین بوبن
زندگی بسان پارچه ای پر چروک برای اندیشه و تأمل است و او هر روز چین خوردگیهای آن پارچه را باز میکند تا نقش و نگار تابناک آن را کشف کند. بانوی سپید کریستین بوبن
بانوی سپید پوش از آسمان اتاقش فرود میآید تا روحی را تسلی بخشد اما در آن جمع پرهیاهو روحی نمییابد و پس از گفتن چند کلمه که مفهومش را نمیفهمند به اتاقش برمی گردد. تجلی اش جز پیش درآمدی بر ناپدید شدنش نیست. بانوی سپید کریستین بوبن
امیلی از دوازده سالگی در باغ به مادرش کمک میکند و در عشق او نسبت به شقایقهای نعمانی که ساده دلانه رنگ آمیزی شده اند، شریک میشود. بانوی سپید کریستین بوبن
سوزی، پولدارهای تو به من درس تهیدستی میدهند. بانوی سپید کریستین بوبن
وقتی پیانو مینوازیم - حتی با دستهای کوچک کودکی گمگشته - با غم جانکاه درک تنهایی و بی کسی خود فاصله میگیریم. پیانو هم مانند صفحات کتابی ناب میتواند در برابر آشوبها پناهگاه ما باشد. بانوی سپید کریستین بوبن
ادوارد آن قدر روحش را به بند کشیده که فرزندانی خیال پرور و بسیار کتاب خوان از او به دنیا آمده اند - گویی جهان نامریی از او انتقام گرفته است. بانوی سپید کریستین بوبن
به فروشندهها که میپرسند چرا خواهرش را به هواخوری «که برایش خوب است» تشویق نمیکند، وینی پاسخ میدهد که امیلی برای زندگی پرشور کتاب خواندن استعداد دارد، و شما را به خدا چرا باید به کار دیگری مجبورش کنیم. بانوی سپید کریستین بوبن
ادوارد به محض بازگشت به آن خانه، دستور میدهد زیر سقف اش گنبدی بسازند تا از هشت پنجره داخلی آن بتواند ورود دشمن را مشاهده کند - دشمن یعنی تمام کسانی که عضو خاندان دیکنسون نیستند. بانوی سپید کریستین بوبن
فقدان هر چیز همیشه سبب میشود که آن را بهتر بشناسیم. بانوی سپید کریستین بوبن
همیشه بیگانه ای هست که مرگ ما را نظاره میکند و بی اعتنایی این شاهد، پایان زندگیمان را به حادثه ای ساده ، شاد و هماهنگ با دنبالهٔ پر رمز و راز روزهای بی دغدغه تبدیل میکند. بانوی سپید کریستین بوبن
در شش سالگی بینی مان را به ویترین واقعیت میچسبانیم. اما فقط برخی از جزئیات را میبینیم چون نفس مان شیشه را بسیار بخار آلود میکند. بانوی سپید کریستین بوبن