رمان ایرانی

تهران شهر بی‌آسمان

مخلص تو آدم چیزفهم. همین دیگه!... تو خودتم از وقتی پاساژ زدی رفقای سابقتو از یاد برده‌ی... نه بابا! حاج حسنو خیلی وقته ندیدمش. دیگه سونام نمیاد... اون که توپه توپه!... اون فقط یه قلمشه. چار تام بنگاه داره. حالام رفته بندرعباس بنز بیاره... نه مخلصتم؛ بنیاد دیگه با ما راه نمیاد.

نگاه
9789643510732
۱۳۸۲
۱۲۰ صفحه
۸۵۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های امیرحسن چهل‌تن
عشق و بانوی ناتمام
عشق و بانوی ناتمام
چیزی به فردا نمانده است
چیزی به فردا نمانده است دیگر چیزی نمانده بود. بایست منتظر می‌ماند. صبح‌ها زنبیل برمی‌داشت و به پارک می‌رفت. ترکش نمی‌شد؛ زمستان و تابستان کارش همین بود. توی پارک اول روی نیمکت می‌نشست خستگی درکند بعد دست توی زنبیلش می‌کرد، بافتنی نیمه کاره‌اش را درمی‌آورد و شروع می‌کرد به بافتن. فقط هم آستین می‌بافت. می‌بافت و می‌بافت و این تمامی نداشت. پیش از رفتن هم ...
دخیل بر پنجره فولاد
دخیل بر پنجره فولاد
مهرگیاه
مهرگیاه
مشاهده تمام رمان های امیرحسن چهل‌تن
مجموعه‌ها