دلم برای تمام روزهای با هم بودنمان تنگه گل من، هنوز هم باور از دست دادنت مشکله. دوستت دارم ای آرامش جان من، هر چند هر زمان که خواستم آنرا بر لب جاری کنم تقدیر مانعی شد بر سر راه تمام نگفتههایم. تو را به آسمان عشق او میسپارم که همانند من عاشق است.
دنیای کوچک لیلا
چشمان تبدارش را به صورت زیبای همسرش دوخت: لیلا تو عشق بیکرانهای هستی که همه عمر دنبالش بودم، حتی همون روزها که تو منجلاب نفرت دست و پا میزدم. اون روزها از اعتراف میترسیدم ولی واقعیت این بود که با همه وجود خواستار عشقی پاک بودم و تو...
تا بینهایت
همه چی داشت خوب پیش میرفت. دلخوریهای بین من و تو هم کمرنگ شده بود و اگه پای نازنین و تلفنهای مشکوکش به میون نمیاومد، هیچ کدوممون این همه غم و تنهایی رو تجربه نمیکردیم. روزی که تو و جواد تو رستوران بودین و برای چندمین بار زنگ زد شرکت، سعیدی هم که مرخصی داشت اومده بود بهم سر بزنه. ...
بازم کنارتم
دلخور و عصبی به سمت در گام برداشت و هنوز دستش به دستگیره نرسیده بود که نیلوفر آستینش را کشید:
صبر کن.
سهیل ایستاد، بیآنکه برگردد، صدای پر از خواهش نیلوفر به گوش جانش پر شد: نمیخوام اینطوری از هم جدا بشیم، با این همه دلخوری! میخوام خاطره آخرین دیدارمون برای هر دومون خوشایند باشه. هیچوقت هیچ مردی رو اندازه تو دوست ...
تمام من
صدای خندههایی که از طبقه بالا به گوشش میرسید، اعصاب و روانش را به بازی گرفته بود که شبیه مار زخمخورده دور خودش میپیچید. لحظهای به سرش زد همان وقت به خانه اردلان برود، یقه آن جوانکی را که به هوای آرام دل و جانش پا به این ساختمان گذاشته، بگیرد و تمام خشمش را بر سر او آوار کند! ...