دلم برای تمام روزهای با هم بودنمان تنگه گل من، هنوز هم باور از دست دادنت مشکله. دوستت دارم ای آرامش جان من، هر چند هر زمان که خواستم آنرا بر لب جاری کنم تقدیر مانعی شد بر سر راه تمام نگفتههایم. تو را به آسمان عشق او میسپارم که همانند من عاشق است.
تا بینهایت
همه چی داشت خوب پیش میرفت. دلخوریهای بین من و تو هم کمرنگ شده بود و اگه پای نازنین و تلفنهای مشکوکش به میون نمیاومد، هیچ کدوممون این همه غم و تنهایی رو تجربه نمیکردیم. روزی که تو و جواد تو رستوران بودین و برای چندمین بار زنگ زد شرکت، سعیدی هم که مرخصی داشت اومده بود بهم سر بزنه. ...
دنیای کوچک لیلا
نمیدانست چرا؟ ولی دلش میخواست تا ابدیت روی همین صندلی بنشیند و در این نور کمرنگ و خیالی به شاهین خیره شود... این چه حسی بود خدایا؟ چه حسی بود که لیلا این همه سعی در گریز از آن داشت ولی روز به روز بیشتر به سمتش کشیده میشد؟!
شب تنهایی ماه
متحیر و ناباور به سمت صدا چرخید. سهند در چند قدمی او ایستاده بود. پلک زد تا اشکهایی که همان لحظه در چشمش حلقه بسته بود، فرو بریزد و او چهره و قامت محبوبش را بهتر تماشا کند. شاید هم گمان میکرد این یک رویاست. رویایی که زود محو و نابود خواهد شد و برای دیدنش نباید فرصت را هر ...
تمام من
صدای خندههایی که از طبقه بالا به گوشش میرسید، اعصاب و روانش را به بازی گرفته بود که شبیه مار زخمخورده دور خودش میپیچید. لحظهای به سرش زد همان وقت به خانه اردلان برود، یقه آن جوانکی را که به هوای آرام دل و جانش پا به این ساختمان گذاشته، بگیرد و تمام خشمش را بر سر او آوار کند! ...
فراتر از عشق
به اندازه همه ناگفتههایش میخواست حرف بزند، اما باید سنجیده عمل میکرد. نمیخواست باز هم بهار را به اشتباه بیاندازد. او باید همه حرفهایش را میشنید. چیزی مثل جرقه در ذهنش درخشید. نامه...