رمان خارجی

از کافکا تا کافکا

(De kafka a kafka)

عنوان نخستین کتاب کافکا توصیف یک نبرد است. نبردی که نه امکان پیروزی می‌گذارد نه امکان شکست و با این همه نه قادر است که آرامش یابد و نه پایان گیرد. گویی که همواره این گفت و گوی کوتاه در ذهن کافکا در کار است:‹‹ در هر حال تو از دست رفته‌ای. ـ پس باید دست بکشم؟ ـ نه، اگر دست بکشی، از دست رفته‌ای.›› بدین لحاظ است که سخن گفتن از کافکا هر آینه مخاطب ساختن هر یک از ماست. کتاب حاضر می‌خواهد چنین نبردی را توصیف کند، نبردی تاریک، تحت پوشش تاریکی، که با ساده‌اندیشی بیش از اندازه می‌توان گفت دارای چهار وجه است: رابطه با پدر، رابطه با ادبیات و رابطه با دنیای زنان؛ این سه شکل مبارزه به گونه‌ای عمیق‌تر مطرح می‌شوند تا نبرد معنوی را شکل دهند.

نی
9789643128357
۱۳۸۸
۲۵۶ صفحه
۸۸۱ مشاهده
۰ نقل قول
موریس بلانشو
صفحه نویسنده موریس بلانشو
۷ رمان Maurice Blanchot (September 27, 1907 – February 20, 2003) was a French pre-war leader of the Young Right, philosopher, literary theorist and writer of fiction. Blanchot was a distinctly modern writer who broke down generic boundaries, particularly between literature and philosophy. He began his career on the political right, but the experience of fascism altered his thinking to the point that he supported the student protests of May 1968. Like so many members of his generation, Blanchot was influenced by ...
دیگر رمان‌های موریس بلانشو
آخرین انسان
آخرین انسان چه چیز جز ما آنجا حاضر است؟ هیچ‌کس چه کسانی دورند چه کسانی نزدیک؟ ما آنجا و ما اینجا و چه کسانی جوان‌ترین‌اند و کدام ها پیرترین‌اند؟ ما و چه کسی باید ستایش شود، که به سراغ‌مان می‌آید که به انتظار ماست؟ ما و ما و خورشید - خورشید نورش را از کجا می‌آورد؟ فقط و فقط از ما و آسمان - آسمان دقیقا چیست؟ انزوایی که در ...
آمینادب
آمینادب داستان این رمان حول یک شخصیت می‌چرخد و کمابیش روایتی خطی دارد که می‌توان آن را در چند جمله خلاصه کرد. چنین طرحی می‌تواند سنتی و حتی از جهاتی بسیار کلاسیک به نظر برسد. اما بلانشو می‌کوشد با این ژانر آشنا با تاکید خودش روی بیگانگی و با زیبایی‌شناسی کاملا ضد رئالیستی روبرو شود چرا که این زیبایی‌شناسی ضروری‌تر از ...
واپسین انسان
واپسین انسان همین که توانستم، آن واژه که همواره در مورد او اندیشیده‌ام به زبان آوردم: که او واپسین انسان است. در حقیقت چیزی او را از دیگران متمایز نمی‌ساخت. بیشتر گوشه‌گیر بود، وقتی حرف نمی‌زد که البته از روی تکبر یا فروتنی هم نبود آن‌گاه در سکوت، هرکسی افکاری را باید به او نسبت می‌داد که او با ملایمت رد می‌کرد.
دور باطل
دور باطل هنگامی که بیگانه به شهر رسید، به اقامتگاه برده شد. نگهبانش در راه به او گفته بود: «سرزنشم خواهید کرد، اما این قاعده است. هیچ‌کس از تماشای خوشبختی نمی‌گریزد.» بیگانه گفت: «راستی، پس چه چیزی در این اقامتگاه آن‌قدر هولناک است؟» نگهبان ناگاه با حالتی محتاط پاسخ داد: «هیچ چیز، هیچ چیز ابدا.» آن‌ها از باغی خالی گذشتند و زنگ ...
انتظار فراموشی
انتظار فراموشی این جا، و در این جمله که شاید برای او مقدر شده بود، مجبور بود مکث کند. در واقع در حال گوش دادن به حرف‌های زن این یادداشت‌ها را نوشته بود. هنگامی که می‌نوشت هنوز صدای زن در گوشش بود. یادداشت‌ها را به زن نشان داد. زن نخواست که بخواند. فقط چند جمله‌ای خواند، آن هم چون از او خواهش ...
مشاهده تمام رمان های موریس بلانشو
مجموعه‌ها