مجموعه قصة زائری زیر باران سند روشن، گویا و بیپیرایهای از صفا و صداقت و هجوم آفت به چشمانداز سبز باغی پردرخت است- باغی که آبش را مسموم کردهاند و برگهای تازهاش به وسعت یک لبخند هم نمیپایند و قبل از طلوع، غروب در تدارک رسیدن است. محمود از دنیای امیدی که بیهوده میروید، به سرزمینی میرسد که همهچیز در حال دگرگونی است، دگرگونی ویرانگر، دگرگونی پرخاشگر و سرانجام دگرگونی در تسلیمها و باورها. مکان قصههای مجموعه زائری زیر باران اکثرا جنوب است، جنوبی که صمیمیت در آن با آفتاب داغالفتی دیرینه دارد. محمود در این مجموعه، قصهگوی زوالها و وحشتها است و دلش نمیخواهد بیهوده به کسی امید بدهد و سرانجام در مرحله عمل این امید مثل تابوتی بیگور روی دست صاحبش بماند. قصه " ترس" جدالی برای زیستن و آزاد زیستن است، " از دلتنگی" حکایتگونهای از سرگردانی است، " برخورد" از هجوم ماشین به روستا میگوید- روستایی که نمیداند با این هیولای خستگی ناپذیر چه کند و در " سایه سپیدارها"، قصه تلخ بیاعتمادی است به نشانه ویرانی برای همهچیز.