رمان ایرانی

آن طرف خیابان

آن طرف خیابان، درست رو به‌ روی پنجره، یک نفر تکیه داده است به درخت و زل زده است به پنجره... سیگاری گذاشته است گوشه‌ لبش و حالا دارد کبریت می‌زند. چند تا کبریت می‌کشد که یکی یکی توی باد خاموش می‌شوند. دست‌هاش را دور کبریت حلقه می‌کند و تکانی به خودش می‌دهد تا پشتش به باد باشد...

مرکز
9789643056674
۱۳۹۰
۱۲۰ صفحه
۸۹۴ مشاهده
۰ نقل قول
جعفر مدرس صادقی
صفحه نویسنده جعفر مدرس صادقی
۲۳ رمان (Jafar Modarres-Sadeqi)
دیگر رمان‌های جعفر مدرس صادقی
قسمت دیگران و داستان‌های دیگر
قسمت دیگران و داستان‌های دیگر در نامه، عزیز به زنش سفارش کرده بود به فکر تحصیل بچه‌ها باشد و کاری بکند که مدرک دست و حسابی بگیرند و مثل پدرشان مجبور نباشند برای پولدار شدن ریسک کنند، روی کار آزاد نمی‌شد حساب کرد. و از طرفی، اگر آدم می خواست خوب زندگی کند با حقوق کارمندی نمی‌شد و باید تن به خطر می‌داد، عزیز بار‌ها ...
روزنامه‌نویس
روزنامه‌نویس تو اصلن دلت نمی‌خواست منو اینجا ببینی، تو اصلن دلت نمی‌خواست منو هیج‌جا ببینی. فقط دلت می‌خواست منو توی محله خودمون ببینی. فقط عصرها بریم باهم قدم بزنیم و گاهی وقت‌ها هم برای تو سرمقاله بنویسم. سر مقاله‌ها را هم که دیگه خودت می‌نویسی. تو فقط دلت می‌خواست من همیشه فقط 1 همسایه باشم، دلت می‌خواست که توی سایه ...
بیژن و منیژه
بیژن و منیژه فردا صبح به دیدار پدرم خواهم رفت. فردا روز سوم فروردین است و هر سال در چنین روز مبارکی پدرم بار عام می دهد تا همه‌ اقوام و دوستان دور و نزدیک به دیدنش بروند و سال نو را به او تبریک بگویند و من هم یکی از همه. با لباس نو و کت و شلوار و کراوات، نه با ...
عرض حال
عرض حال
آب و خاک
آب و خاک مرد دوربین به دست از او خواهش کرد بیاید روی ایوان بگیرند و بعد خواهش کرد بروند توی ساختمان.... یک سالن خیلی بزرگ با سقف خیلی بلند... نیمی از سالن به این بزرگی صحنه نمایش بود و نیمه دیگر جای تماشاچی‌ها. صحنه نمایش را برای نمایشی که قرار بود به زودی اجرا شود آماده می‌کردند و تخته‌ها و صندلی‌های شکسته ...
مشاهده تمام رمان های جعفر مدرس صادقی
مجموعه‌ها