راه افتادم و برای فراموش کردن توهینی که بار دیگر بهام کرده بود ترانه مرسدس سوسا خواننده مبارزه راه آزادی آرژانتین را زمزمه کردم: سپاسگذارم از زندگی که به من الفبا و واژهها را داد تا بیاندیشم و بگویم «مادر، رفیق، برادر»
دختر نفرینشده
دختر جوانی، گردنبندی از کلمهها به گردن آویخته بود که همه از زیباییاش، خیره مانده بودند.
پسر جوانی، داشت با جملههای آشنا، برای همه ماهی میگرفت تا به دختر جوان برسانندش.
مادری، نوزادش را با ترانهها آرام میکرد و همه دست به چانه زده بودند و نگاهش میکردند.
پدری، بستههای کلمه را جابهجا میکرد تا جملهای پیدا کند و همه در آن پیدا ...
قصههای قد و نیمقد برای کودکان (مجموعه دوم) جلدهای 6 تا 10
پسرکی برای اولین بار توی آسمان، رنگینکمان دید و گفت: «به به چه شال گردن قشنگی!» بعد، به طرف رنگینکمان رفت. کمی که رفت رنگینکمان غیبش زد. پسرک تعجب کرد و گفت: «کی رنگینکمان را برداشت؟ اول از همه من او را دیدم! مال خودمه!»
راه افتاد تا رنگینکمان را پیدا کند. رفت و رفت تا به پیرمردی رسید. پیرمرد کوچک ...
ولادیمیر میگوید
بابی گفت: دانی، دانی، دانیال! گذشت زمانی که رنگ صورتی مال دخترها بود و رنگ آبی مال پسرها. الان بعضی از مردها گوشواره گوششان میکنند و موهایشان را هم بلند میکنند. خیلی از زنها موهایشان را از ته میتراشند و کت و شلوار میپوشند. حالا توی ایران نه اما اینجا که ما زیاد این چیزها را دیدهایم. ندیدهایم؟ توی ایران ...
هرکول خانم 20 درصدی
میدانم توی سرت چی میگذرد!
هرکول خانم گفت: «وای برنا... چرا لباست خونی است؟ اتفاقی افتاده؟»
برنا از ترس داد زد؛ «او از کجا میداند؟ از کجا فهمیده؟»
هرکول خانم صدایش را شنید و گفت: «خب عزیزم، من جادوگرم و به جای دو تا چشم، هشت تا چشم دارم.»