راه افتادم و برای فراموش کردن توهینی که بار دیگر بهام کرده بود ترانه مرسدس سوسا خواننده مبارزه راه آزادی آرژانتین را زمزمه کردم: سپاسگذارم از زندگی که به من الفبا و واژهها را داد تا بیاندیشم و بگویم «مادر، رفیق، برادر»
دختر نفرینشده
دختر جوانی، گردنبندی از کلمهها به گردن آویخته بود که همه از زیباییاش، خیره مانده بودند.
پسر جوانی، داشت با جملههای آشنا، برای همه ماهی میگرفت تا به دختر جوان برسانندش.
مادری، نوزادش را با ترانهها آرام میکرد و همه دست به چانه زده بودند و نگاهش میکردند.
پدری، بستههای کلمه را جابهجا میکرد تا جملهای پیدا کند و همه در آن پیدا ...
سنجاقکی نشسته بر کف استخر
چگونه میتوان قصهی زندگی شیخ شهابالدین سهروردی را نوشت، در حالی که از زندگی او چیز زیادی نمیدانیم!؟ شیخ شهابالدین در دهکدهی سهرورد، از حوالی زنجان، به دنیا آمد. اما امروز، این دهکده وجود ندارد تا سراغ کودکیهای شیخ را از کوچه پس کوچههایش بگیریم. از این که بگذریم، در هیچ کتابی، دربارهی زندگی خصوصی شیخ چیزی نوشته نشده است: ...
مهمان ناخوانده فضایی و 6 قصه دیگر
-
قصههای قد و نیمقد برای کودکان (مجموعه دوم) جلدهای 6 تا 10
پسرکی برای اولین بار توی آسمان، رنگینکمان دید و گفت: «به به چه شال گردن قشنگی!» بعد، به طرف رنگینکمان رفت. کمی که رفت رنگینکمان غیبش زد. پسرک تعجب کرد و گفت: «کی رنگینکمان را برداشت؟ اول از همه من او را دیدم! مال خودمه!»
راه افتاد تا رنگینکمان را پیدا کند. رفت و رفت تا به پیرمردی رسید. پیرمرد کوچک ...
عاشقانه
موبایلش باز هم خاموش بود. اما من هی براش پیامک فرستادم و وقتی امیدم رو از دست دادم براش نوشتم: «خداحافظ. پیامهای دیگه رو میریزم تو سطل زباله دلم.» بنشین. بنشینی من بهتر و بیشتر احساس قصهگویی رو دارم که داره قصهای تعریف میکنه. ممنون. معلومه که قصهام رو دوست داری و میخوای بدونی چرا موبایلش رو خاموش کرده بود، ...