سرمای زمستان. سوناتی در کنج آتش شومینه. قطره اشکی که بر گونه زنی جوان جاری میشود. دو دختر بچه که به خواب رفتهاند. مردی که در سکوت شبی بیماه خود را فرو میریزد، راز میگشاید و زندگی.
۲۳ رمان
آناگاوالدا نویسنده ی موفق فرانسوی است، که از همان دوران کودکی اش شاهد فرسایش عشق در روابط زناشویی بوده است. دخترک نوجوانی بود که والدینش از یکدیگر جدا شدند. در نوجوانی کار می کرد کارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی،بازاریابی آزانس املاک،صندقداری و گل آرایی . و همان جا بود که آموخت: ((زندگی را آموختم.دسته گل های کوچک برای همسران و دسته گل های بزرگ برای معشوقه ها...)).
در 22 سالگی با یک دامپزشک فرانسوی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند ...
35 کیلو امیدواری
گرگوری از مدرسه متنفر است. هر لحظهای که در مدرسه میگذرد، برایش شکنجهای واقعی است. تنها روزهای خوب زندگیاش وقتهایی است که به کارگاه پدربزرگش میرود. پدربزرگ لئو در دنیا تنها کسی است که او را درک میکند. شاید به همین دلیل است که از گرگوری میخواهد سختترین قدم زندگیاش را بردارد...
مجموعه داستانهای آنا گاوالدا
زبان
فارسی
...
بیلی
زبان
فارسی
...
کاش کسی جایی منتظرم باشد
سردم است. مثل بچهها گریه میکنم. دلم میخواهد هر جایی جز اینجا باشم. از خودم میپرسم با چه حالی برگردم خانه. رو به آسمان میکنم؛ حتی یک ستاره هم در آسمان نیست. گریهام بیشتر و بیشتر میشود. امیدم از همهجا ناامید شده. کاش کسی جایی منتظرم باشد...
این آرزوی زیادی است؟