آبشوران
پس از آن که کیسهکشیدنمان تمام میشد، نوبت من میرسید که بابام را کیسه بکشم، چون پسر بزرگتر بودم. در حالی که او را کیسه میکشیدم، مرتب میگفت:‹‹سفت بکش! سفتتر! مگر نان نخوردهای، ای مجنون لاغر؟!››
تمام زورم را میزدم ولی باز بابام راضی نبود.
ـ از یارو بمال!
چند نفری که دور و برمان نشسته بودند. ناگهان ساکت میشدند و رو به ...
سلول 18
«سلول 18» داستان مبارزه است، مبارزه علیه دیکتاتوری محمدرضا پهلوی، در روزگاری که ساواک پنجه بر جان جوانان و مبارزین میکشید و در شکنجهگاههایش میکوشید تا کمر دلاوران را خم کند. ...