رمان ایرانی

کوه مرا صدا زد

بازهم توده‌ای از برف، پایین می‌غلتید و به دیواره سرخ و سیاه پرتگاه می‌خورد و مثل آبی که از بلندی بریزد، از هم باز می‌شود و پاش پاش می‌شود و بعد. صدایی می‌آید و انگار چیزی می‌غرد و یا سنگی قل می‌خورد و می‌بینم که دیگر نزدیک است دیوانه بشوم. عمو اسحق کجایی؟ ...عمــ ... م...واسحاااق!کجایی؟ کجاااایی؟ صدا در صدا می‌پیچید و تکرار می‌شود و برمی‌گردد طرفم. انگار کوه است که دارد صدایم می‌زدند...

سوره مهر
9789644716515
۱۳۸۴
۱۲۸ صفحه
۶۵۴ مشاهده
۰ نقل قول
محمدرضا بایرامی
صفحه نویسنده محمدرضا بایرامی
۱۵ رمان محمدرضا بایرامی متولد 1344 است. تا به حال سیزده كتاب داستان، كه دو خاطره از دفاع مقدس در میان آنها دیده می‌شود به چاپ رسانده است. تعدادی از این آثار مربوط به نوجوانان و برخی از این آثار مربوط به بزرگسالان است. عمدۀ آثار بایرامی یا از روستا است یا از دفاع مقدس. علت این امر هم آن است كه بایرامی از روستاست و در روستا بوده. در اواخر دورۀ دبستان خانواده‌اش روستا را ترك می‌كنند و به تهران می‌آیند. ...
دیگر رمان‌های محمدرضا بایرامی
دشت شقایق‌ها
دشت شقایق‌ها چهارشنبه 31 تیر 66 ماه تیر نیز گذشت. این، اولین بار است که ماهی، بر من این‌سان می‌گذرد. ماه تیر گذشت؛ ولی آیا سال تیر نیز خواهد گذشت؟ آیا سال‌های تیر نیز خواهند گذشت؟
بعد از کشتار
بعد از کشتار تا نزدیک قلمستان، چنان گیج بود که نخست هیچ نفهمید، اما بعد صدا را شنید و فکر کرد شاید بز پشمالو افتاده باشد دنبالش! و بعد یادش آمد، اولین حیوانی را که کشته بود، همو بود و به خود آمد. صدا از خودش بود. صدا با خودش بود.
سنگ سلام
سنگ سلام چهار نفر بودند، غروب یک روز تعطیل و بارانی، راه افتادند تا برسند به امامزاده‌ای که در آن، مراسم برگزار می‌شد و همه، از روستاهای دور و نزدیک می‌آمدند به تماشا و عزاداری. راه افتادند، اما هرگز نرسیدند، با اینکه می‌گویند دنیا کوچک است و آدم‌ها، دست بر قضا و در این فضا، زیاد به هم می‌رسند، هیچ یک از ...
باد و کاه
باد و کاه تنگ غروبی باد شدیدتر شد. برگ‌های خشکیده درخت‌ها را کند. خارهای پای تپه سرخ را از جا درآورد و غلتاند. گاه‌های مانده بر کوچه‌ها را لوله کرد. به هوا برد و دوباره به سر و روی ده پاشید. بارانی زرد، شروع کرد به باریدن.
مشاهده تمام رمان های محمدرضا بایرامی
مجموعه‌ها