«آخ، سنگم! اگر میدانستم گمش میکنم، میخوردمش. اگر از خورنگ آتش هم سرختر بود، باور کن میخوردمش. نمیدانی... یک شب چه خواندنی کردم! نبودی که بشنوی. صدایم کشیده شد تا بالای کوه بیرمی. از آنجا کشیده شد از روی خانهها و درختها تا بالای زمینهای دامن باغستان.»