رمان ایرانی

دموکراسی یا دموقراضه

در زمان‌های بسیار بسیار قدیم، که سال‌هاست به کلی از حافظه تقویم‌ها پاک شده، در سرزمینی بسیار بسیار دور به اسم غربستان که امروزه بعید است بر روی کره زمین، نام و نشانی از آن باقی مانده باشد. پادشاهی کاملا معمولی به نام ممول بر مردمی معمولی‌تر حکومت می‌کرد.

9789643374877
۱۳۸۸
۱۹۲ صفحه
۷۵۷ مشاهده
۰ نقل قول
مهدی شجاعی
صفحه نویسنده مهدی شجاعی
۲۹ رمان سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشكده هنرهای دراماتیك وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیك به ادامه تحصیل پرداخت. هم‌زمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرك كارشناسی، آن‌را رها كرد و به‌طور جدی كار نوشتن را در قالب‌های مختلف ادبی ادامه داد.

حوالی سال‌های 58 و 59 یعنی حدود ...
دیگر رمان‌های مهدی شجاعی
قصه پلنگ سفید
قصه پلنگ سفید پلنگ‌ها خشمگین و عصبانی فریاد زدند: نه این کار را نکن! یکی گفت: این کار باعث شرمندگی پلنگ‌ها می‌شود. دیگری گفت: پس غیرت پلنگی کجا رفته است؟ سومی گفت: آدم‌ها همیشه با پلنگ‌ها دشمن هستند. پلنگی که پیرتر از همه بود گفت: تا به حال هیچ آدمی به پلنگ‌ها مهربانی نکرده است.
رزیتا خاتون (طنز)
رزیتا خاتون (طنز) ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید ...
2 کبوتر 2 پنجره 1 پرواز
2 کبوتر 2 پنجره 1 پرواز سرت را اگر روی پایم بگذاری، دستم را اگر در میان موهایت گم کنی، چشم‌های بسته‌ات را اگر به من بدوزی، کلام مرا شاید بهتر دریابی. صدای دلخراش خمپاره می‌خواهد نگذارد که تو حرف‌هایم را بشنوی. این جاده قلوه کن شده از گلوله‌های نابینای دشمن، این تکان‌های بی‌وقفه و ناگزیر آمبولانس، غرش‌گاه و بی‌گاه هواپیماها و هلی‌کوپترهای، ریزش بی‌امان گلوله‌ها، نمی‌گذارند ...
ضریح چشم‌های تو
ضریح چشم‌های تو بی‌آنکه امید داشته باشد کسی از آن سو صدایش را بشنود، در گوش بی‌سیم زمزمه کرد: «عراقی‌‌ها آمدند، الان درست در ده متری من هستند. در روشنایی منور آنها را به وضوح می‌بینم. آنها هم می‌توانند مرا ببینند ولی هنوز ندیده‌اید. یکی‌شان به این سمت می‌آید...» با ناباوری از بی‌سیم شنید: «کشف صحبت نکن سعید، با کد صحبت کن!»
ضیافت
ضیافت دلم هری ریخت پایین وقتی که دیدم خط‌کش بلند و کلفتش را به سوی من گرفته است و تکان می‌دهد. اول فکر کردم که شاید پشت سرم، پهلویم، سمت راست، سمت چپ، بالاخره کسی باشد که اشاره معلم به او باشد و نه به من. برای همین، به محض دیدن اولین تکان‌های خط‌کش، سرم را به اطراف گرداندم تا به ...
مشاهده تمام رمان های مهدی شجاعی
مجموعه‌ها