رمان ایرانی

بنفشه‌های سراشیب

سحر شده است، از شبگردی برمی‌گردم. راهم شمالی است، از «ارنبویه» می‌گذرم، باد «آذرین» گزنده و پرسوز می‌وزد، نیم‌رخ یخ‌زده‌ام را برش می‌دهد. به آسمان نگاه می‌کنم باد سقف سیاه و چرب بالای سر را نخ‌نما کرده است. آذرین از شمال‌شرقی می‌وزد، شهر را، درخت‌هایش را، پنجره‌ها، آنتن‌ها، سیم‌ها و بادگیرهایش را کج می‌کند، مردم، گیاه و چارپا را خم می‌سازد، هر چه را به سوی گریزگاهش، غرب می‌تاباند.

به نگار
9786006835662
۱۳۹۴
۵۳۶ صفحه
۲۴۱ مشاهده
۰ نقل قول
صفحه نویسنده جواد مجابی
۲۵ رمان Javad Mojabi
دیگر رمان‌های جواد مجابی
روایت عور
روایت عور
شعر 26
شعر 26 پیش از آن که رفته باشم از دست. بگذار دست‌هایت را دست خود بدانم. دشت‌ها و جنگل و کوه و دریایت را. تن من کن. پیش از آن که مرگ در ربایدم سرد. در ایوانم پدیدار شو.
شعر بلند تامل
شعر بلند تامل
قصه روشن
قصه روشن مشکل این بود که چگونه از نقش این هیولای گندان خلاص شویم، هیولائی که زندگیش مرگ آفرین بود و مرگش نیز زندگی را به آلایشی عفونت بار تهدید می‌کرد. چاره این بود که گیاه را به همانجا که از آن برآمده بود باز پس فرستیم به اعماق مرداب‌ها، به خلاء بدویت، به عدم ماورای خویش. از همان روز که ...
آقای ذوزنقه
آقای ذوزنقه حسن در پایتخت زندگی می‌کند؛ اول پای دیوار می‌خوابید؛ بعد روی چرخ ‌دستی می‌خوابید؛ بعد توی دکان؛ بعد ازدواج کرد و در اتاق خوابید؛ اما تا فرصت پیدا می‌کند جایش را در هوای آزاد می‌اندازد. وقتی حسن قصه زندگیش را می‌گوید، بچه‌ها می‌گویند ما هم می‌خواهیم پای دیوار بخوابیم. مادرشان نان و چای آن‌ها را می‌دهد و می‌خواباندشان. زن عصبانی ...
مشاهده تمام رمان های جواد مجابی
مجموعه‌ها