رمان خارجی

موزه معصومیت

(Masumiyet muzesi)

”می‌دانستم که این لحظه شادترین لحظه زندگی‌ام است“. اورهان پاموک نویسنده بزرگی که شایسته بردن جایزه نوبل است حدود شش سال بر روی این رمان وقت صرف کرد و این رمان خارق‌العاده را با این جمله عاشقانه آغاز کرد. وقتی موزه معصومیت را می‌خوانید، فقط عشق نیست که در آن تجلی پیدا می‌کند بلکه دوستی، پیوند، جذابیت، خانواده و خوشبختی هم مورد بحث قرار می‌گیرد و می‌بینید که دلتان نمی‌خواهد از دنیای رنگی کتاب خارج شوید.

پوینده
9789642950515
۱۳۹۴
۵۰۴ صفحه
۶۵۲ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
دیگر رمان‌های اورهان پاموک
زندگی نو
زندگی نو چیزهایی می‌بینیم، تصاویری که پیدا می‌شوند، محو می‌شوند و گاه در ذهنمان نقش می‌بندند. مثل سفر با اتوبوس در میان خواب و بیداری. آنچه مهم است در بطن تصاویر نیست، در میان سرنخ‌های گذراست. توجه به این سرنخ‌ها اساس کار این کتاب است و این " زندگی نو" را به شعر که عالم احساس است نزدیک کرده است. تاویل جهان در ...
چیز غریبی در سرم
چیز غریبی در سرم رمان چیز غریبی در سرم، حکایت مردم فرودستی است که به امید رسیدن به آمال و آرزوهایشان راهی استانبول می‌شوند. ماجرای پدر و پسری که در سال‌های کمی دورتر از روستاهای فقیرنشین فلات مرکزی ترکیه به شهر می‌آیند. این کتاب هم یک حکایت عاشقانه است، هم داستانی مدرن. رمانی که اورهان پاموک شش سال روی آن کار کرده است، داستان ...
داستان افتادن من از داستانم
داستان افتادن من از داستانم در دل این کتاب کوچک دو موضوعی نهفته است که همواره از خیال‌پردازی در مورد آن‌ها لذت برده‌ام. یکی چهره‌ اسرارآمیز تاریخ و دیگری خاطرات دوران کودکی و تحصیلم که در رمان‌ها و متون دیگری که نوشته‌ام، همیشه به این دو موضوع ارجاع داده‌ام و هربار نیز درهم آمیختگی این موضوعات را در ذهنم حس کرده‌ام. یعنی وجه کودکانه‌ تاریخ در ...
فایل صوتی جودت‌بیک و پسران
فایل صوتی جودت‌بیک و پسران اورهان پاموک، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات، در جودک‌بیک و پسران توانایی‌اش در آفرینش رمان کلاسیک را به رخ می‌کشد. دغدغه‌های همیشگی نویسنده موضوع برخورد شرق و غرب، سنت و مدرنیته، دموکراسی و پدرسالاری در لابه‌لای سطور و صفحات این رمان نیز حس می‌شود. رمان که سرگذشت و ماجراهای سه نسل از خانواده‌ای اهل استانبول را روایت می‌کند، با تصویری که ...
کتاب سیاه
کتاب سیاه صبح همان روزی که قرار بود زنش او را ترک کند، در مسیر همیشگی محل کارش روی پله‌های شیب باب علی، تا روزنامه جلال این‌ها را زد زیر بغلش بکهو یاد بچگی‌هاش افتاد و آن روز گرم تابستانی که با مادر و رویا و مادر رویا روی قایق بودند و توی تنگه بغاز که آن روان‌نویسش که به رنگ یشم ...
مشاهده تمام رمان های اورهان پاموک
مجموعه‌ها