نمایش‌نامه

عشق به دیکتاتورها کمک نمی‌کند

خوزه: با من بیا... صدای مارتا: (از بلندگو): نمی‌تونم. خوزه: بیا از اینجا بریم بیرون... همه چیزو درست می‌کنم. صدای مارتا: (از بلندگو): گفتم که، نمی‌تونم باهات بیام... دیگه بین ما خیلی فاصله‌ست. خوزه: می‌دونم چرا با پدرت اینجایین... می‌خوام نجاتتون بدم. صدای مارتا: (از بلندگو): ما اومدیم اینجا شام بخوریم، فقط همین. خوزه: با من بیا،؟ بذار نجاتتون بدم. صدای مارتا: (از بلندگو): دو سال پیش هم می‌گفتی می‌خوای مردمو نجات بدی... نتیجه‌اش رو ببین. خوزه: (دستش را جلو می‌آورد) دستتو بده به من... همه چیز رو عوض می‌کنم... من حالا، خیلی عوض شدم. صحنه تاریک می‌شود و صدای شلیک سه گلوله، شنیده می‌شود.

مکتوب
9786009568154
۱۳۹۵
۶۰ صفحه
۱۹۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های آرام محضری
آنچه به آتش کشیده خواهد شد
آنچه به آتش کشیده خواهد شد استفان: لازمه برای هدفی که داری براش آماده می‌شی، هر کاری که به نظرت درست نمی‌آد رو هم انجام بدی. مورگان:... اما من فکر می‌کردم قراره هر کاری که به نظرم درست می‌آد رو انجام بدم! استفان: اون؛ وقتیه که توی یه ساختار درست و برای خدمت به اون ساختار داری اقدامی می‌کنی... اما کار ما شکستن این ساختارهاست. ما ...
اختراع بزرگ و بشریت
اختراع بزرگ و بشریت مخترع جوان: آره مقصر خودمم... همیشه خودم بودم. اگه یه کم عاقل‌تر بودم، الان «آنا» توی اون اتاق داشت تلویزیون نگاه می‌کرد... به جای اینکه توی اون سوئیت، کنار خونه‌ اون مرتیکه؛ زندگی کنه...! شایدم الان توی سوئیتش نباشه... شاید دارن با هم سیب گاز می‌زنن... از همون سیب‌هایی که دیگه این دوره ـ زمونه پیدا نمی‌شه. مشاور خیالی: اون برمی‌گرده. مخترع جوان: ...
سگ نگهبان و درختی در باغ
سگ نگهبان و درختی در باغ نمی‌دونم چرا فعل چرخیدن رو استفاده کردم، ولی به نظرم طبیعیه... چون سگ با یه طناب به درخت بسته شده بود و حول یه محور، فقط می‌تونسته بچرخه... اصلا به نظرم،فعل زندگی کردن؛ در واقع همون دور یه محور چرخیدنه... همه ما داریم دور خودمون می‌گردیم. فقط شعاعش فرق می‌کنه... اما به هر حال، محدوده
جایی میان 2 سرزمین
جایی میان 2 سرزمین جمیل: قراره موقتا این‌جا باشیم... من و «حنانه»، خیلی سخت نمی‌گیریم... یه گوشه وسایلمونو می‌ذاریم... شباهم، یه کناری می‌خوابیم... فکر کنم همین چند روزه، بتونیم از این‌جا بریم. شهران: اسمشه که موقته، ما الان نه ماهه که اینجاییم...! توی کمپ، آدمایی هستن که بیشتر از یه ساله اینجان... تا چند وقت دیگه، همین جا یه قبرستون هم واسمون درست می‌کنن... فقط شیش نفر، ...
من قربانی زیبایی‌ام شدم
من قربانی زیبایی‌ام شدم زن سیاه‌پوش: دوستم داشت؟... واقعا فکر می‌کنی دوستم داشت؟ زن سفید‌پوش: آره، دوستت داشت. زن سیاه‌پوش: پس تو هم جزو همه اون احمقایی هستی که اشتباها فکر می‌کنن «رت باتلر»، "اسکارلت" رو دوست داشت! زن سفید‌پوش: اوه، خدای من! زن سیاه‌پوش: (انگار در رویای عمیقی فرو رفته است) من برای اون هیچی نبودم، جز یه رویای شخصی... اون با زیبایی ...
مشاهده تمام رمان های آرام محضری
مجموعه‌ها