یزله در غبار
بوم بوم.. افتادیم ریختیم زمین... مثل برگ درخت ریختیم زمین آدم بود که میرفت چهاردست و پاش توی هوا چرخ میزد و من هی میخندیدم. خوب که مادرشوهرم نبود زودتر از همه تیکه پاره شده بود دیگه نبودش اگه نه گیسمو میکشید و میگفت : زن خجالت بکش همه دارن میرن تو داری میخندی؟ شرط میبندم که حالا دوباره هواپیماها ...
لکههای گل
دختر ویولنزن در کوچههای برفی آذرماه
سلام آقای رییسحمهور
کلید... که بیکلید
احیانا کبریت خدمتتان هست؟
می خواهم این چراغ شکسته را
روشن کنم،
کوچه خیلی تاریک است!
مسئله زنها بودند
با کفش و لباس افتاد روی تخت و زد زیر آواز تا خیال سکینه را بتاراند. اما تصویر او به خیالش چسبیده بود و جدا نمیشد. او را میدید که سلانه سلانه و سنگین با شکمی که یک روز تا زایمانش مانده تا سر کوچه میرود و دوباره از نو شروع میکند. بلند شد رفت شیر آب آشپزخانه را باز ...