#آرام‌تر (۱۷ نقل قول پیدا شد)


همه گرایش‌های کمال‌گرایانه‌تان را که می‌خواهید تحولی در آن‌ها ایجاد کنید، در دفترچه یادداشت‌تان بنویسید. بعد بنویسید که چگونه می‌خواهید آن‌ها را متحول کنید و چه وقت کار را شروع خواهید کرد. در دفترچه‌تان ثبت کنید که چگونه این تغییرات پیشرفت می‌کنند، چه پیروزی‌هایی به دست آورده‌اید، رسیدگی به کدام گرایش‌ها برای‌تان سخت‌تر بوده است و پیشنهادهایی برای مدیریت آن‌ها به شیوه‌ای سالم‌تر ارائه کنید. بعد از اینکه این تغییرات را در افکار و احساسات و اعمالتان ایجاد کردید، خلق و خویی معتدل‌تر و آرام‌تر همراه با آرامش درونی بیشتر خواهید داشت. می‌توانید بگویید «تقریباً کامل بودن» کاری است که به‌خوبی انجامش داده‌اید. شما احترام بیشتری برای خودتان قائل هستید و می‌توانید از کارتان، زندگی‌تان، روابطتان و خودتان لذت خیلی بیشتری ببرید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اما دست‌کم به‌لحاظ نظری، غیرممکن نیست که سطوح بالایی از جذابیت را برای امور آرامش‌بخش ایجاد کنیم؛ این کار فقط کمی مشکل‌تر است. ظهور چنین مهارتی یکی از کلیدهای توسعهٔ فرهنگی آرام‌تر است تا در بسترِ آن وظیفهٔ فردیِ دست یافتن به زندگی‌ای آرام‌تر آسان شود. روشن است که این چیزی جز یک خیال‌پردازی نیست، اما به سمتی مهم اشاره دارد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
هرچه آرامش کمتر برایمان دغدغه باشد، بیشتر متوجه مواقعی می‌شویم که کم‌تر از آن‌چه می‌توانستیم آرام بوده ایم. آن‌گاه در دوره‌های متعدد، نسبت به عصبانیت و دلخوری‌مان کمتر حساس خواهیم بود. آیا واقعاً پایبندی حقیقی به آرامش می‌تواند به معنای سکون مدام باشد؟ اما این قضاوتی واقعاً منصفانه نیست، چون آرامش مطلقا همیشگی گزینهٔ امکان‌پذیری نیست. آنچه اهمیت دارد این است متعهد باشیم همیشه سعی کنیم خود را آرام‌تر کنیم. اگر با شور و شوق تمام خواهان آرامش باشید می‌توان شما را عاشق حقیقیِ آرامش دانست، و نه لزوماً زمانی که موفق شوی مطلقاً همهٔ اوقات آرام باشی. هرقدر هم که لغزش‌ها متعدد باشند، تعهد شما به آرامش، واقعیت دارد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
چرا پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها در مورد تربیت کودکان نوعا رویکردی آرام‌تر نسبت به والدین دارند. پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها بینش دقیق‌تری دارند که بسیاری از مشکلات، امری عادی و لذا کم‌تر خطرناک هستند. آرامش آن‌ها مبتنی بر دو خرده‌شناخت مهم است. آنان می‌دانند هر کاری هم بکنیم، فرزندانمان از بسیاری جهات ناکامل بار می‌آیند و از همین رو این نگرانیِ شدیدا آزارنده که شاید داریم در تربیت فرزندمان مرتکب اشتباه می‌شویم، معمولاً تا حدودی نابجاست. اما همچنین می‌دانند که حتی وقتی کم و بیش خطاها و اشتباه‌هایی هم رخ دهد، کودکان به قدر کافی از پس امور بر می‌آیند. درک آنان از بیم‌ها و امیدها به دلیل تجربهٔ زندگی بیشتر واجد دقت بیشتری است. تاریخ جنبه‌های کمتر هراسانِ ما را تقویت می‌کند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
بر مبنای مفهوم رسالت، به‌سادگی فرض می‌کنیم که برای ما شغلی ایده‌آل وجود دارد شغلی که کاملاً متناسب با وجود ماست و باعث شادکامی ما می‌شود. اما مشکل این است که چطور بفهمیم این شغل کدام است. ایدهٔ رسالت می‌گوید شغل ایده‌آل و درست باید خودش بر شما تجلی کند؛ باید شما را به سوی خویش فرا بخواند و تخیلات شما را از خود سرشار کند. و اگر این اتفاق برایتان نمی‌افتد، شاید شما هستید که مشکلی دارید.
برای اینکه با وضعیت ذهنیِ نسبتاً آرام‌تری با این مشکلات مواجه شویم، باید بپذیریم که فرآیند انتخاب شغل کاری است دارای پیچیدگی‌های ذاتی خودش و اهمیتی مختص به خودش. این همان چیزی است که ایدهٔ رسالت به‌طور نهانی ناچیز و حقیر می‌شمارد. ایدهٔ رسالت می‌گوید درست است که بسیار مهم است چه کاری انجام می‌دهید، اما خودِ تشخیص شغل مناسب مسئله‌ای نیست که لازم باشد توجه زیادی به آن بکنید: بلکه قرار است به‌طور غریزی آن را بفهمید. از قلب خود پیروی کنید.
آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
ترس به‌طور کشنده‌ای می‌تواند توانایی ما را برای مقابله با مشکلات واقعی و زیربنایی از بین ببرد. آرام‌تر بودن اصلاً به این معنا نیست که فکر کنیم همه‌چیز به خیر و خوشی تمام خواهد شد، بلکه صرفاً بدین معنا ست که با وضعیت ذهنی بهتری با چالش‌های حقیقی زندگی‌مان روبه‌رو خواهیم شد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
امروز در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که برعکس آن دیدگاه را دارد. در این جامعه تصور این که زندگی شهوانی و عمیقاً جذاب و ارضاکننده‌ای نداشته باشیم شوکه‌کننده است. البته این امر در پیوند عاطفی با زندگی مشترک صورت می‌گیرد و یک عمر دوام دارد. اکنون دیدگاهی مثبت به رابطهٔ جنسی کاملاً مرسوم شده است؛ اما این دیدگاه یک مشکل آزاردهنده را به همراه دارد، زیرا در نظر نگرفته است که چه تعداد مانع واقعی برای تحقق آن وجود دارد. زیرا این دیدگاه، بی‌آنکه عمدی در کار باشد، سرچشمهٔ جدیدی از بیم و هراس شده است. اگر از ابتدا با این فرض آغاز می‌کردیم که علی‌الاصول باید در زندگی جنسی‌مان بسیار کم توقع‌تر باشیم، زندگی بسیار آرام‌تری می‌داشتیم. بهترین راه دستیابی به زندگی جنسیِ اصطلاحاً «خوب» این است که برای این ایده ارزش قائل شویم که یک رابطهٔ جنسی عالی، یک استثنای گاه به گاه و خلسه‌آور در زندگی خواهد بود که در مواقع دیگر سرشار از سازش‌ها و امیال ناکام خواهد بود. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
نگرش‌های ما نسبت به رابطه، اموری جهان‌شمول و همیشگی نیستند. این نگرش‌ها ساختهٔ فرهنگند. اگرچه این میراثی نیست که هشیارانه از آن آگاهی داشته باشیم، تفکر کنونی ما قویاً توسط نگرش‌های رمانتیک شکل گرفته است که به برخی انتظارات والا و رفیع منجر شده‌اند و هنگامی که این‌ها برآورده نمی‌شوند به ترس و خشم بیشتر منجر می‌شوند. مجموعه دیدگاه‌های کلاسیک امیدهای نازل‌تر و کمتر دراماتیکی را در مورد رابطهٔ خوب می‌پرورند و احترام زیادی برای ویژگی‌ها و مهارت‌هایی قائلند که به ما کمک می‌کنند تنش‌ها را مدیریت کنیم. در جست‌وجوی رابطه‌هایی آرام‌تر و عشق‌هایی شادتر، نگرش‌های جمعی ما باید بیشتر به سمت تفکر کلاسیک، مؤدبانه و بدبینانه‌تر هدایت شوند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
آیدای خودم، آیدای احمد.
شریک سرنوشت و رفیق راه من!
به خانهٔ عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم‌های من!
از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانهٔ من آوردی. سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی. زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانهٔ من آوردی.
از شوق اشک می‌ریزم. دنبال کلماتی می‌گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می‌زند برای تو بازگو کنند، اما در همهٔ چشم‌انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم‌های زنده و عاشق خودت هیچی نیست. مثل کسی که ناگهان گرفتار صاعقه شده باشد، هنوز باور نمی‌کنم. گیج گیجم. مثل غلامی که ناگهان خبر شود که پادشاهی به خانه‌اش مهمان آمده است دستپاچه شده‌ام.
به دور و بر خود نگاه می‌کنم، ببینم چه دارم که زیر پای تو قربان کنم؟
دست مرا بگیر. با تو می‌خواهم برخیزم. تو رستاخیز حیات منی.
من تاب این همه خوش‌بختی ندارم. هنوز جرأت نمی‌کنم به این پیروزی عظیم فکر کنم.
بگذار این هیجان اندکی آرام‌تر شود. بگذار این نورزدگی اندکی بگذرد تا بتوانم چشم‌هایم را باز کنم. بگذار این جنون و سرمستی اندکی بگذرد تا بتوانم عاقلانه‌تر به این حقیقت بزرگ بیندیشم. بگذار چند روزی بگذرد، چاره‌یی جز این نیست.
هنوز نمی‌توانم باور کنم، نمی‌توانم بنویسم، نمی‌توانم فکر کنم… همین قدر، مست و برق‌زده، گیج و خوش‌بخت، با خودم می‌گویم: برکت عشق تو با من باد! و این، دعای همهٔ عمر من است، هر بامداد که با تو از خواب بیدار شوم و هر شامگاه که در کنار تو به خواب روم.
برکت عشق تو با من باد!
احمد تو
۱۷ فروردین ماه ۴۳
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
آه که اگر فقط این دوری اجباری از تو نبود، اگر فقط تو را در کنار خود داشتم، می‌توانستم بگویم که آرام‌ترین، شادترین و امیدوارترین روزهای عمرم را می‌گذرانم: درست است که برای رسیدن به تو آرام و قرار ندارم، اما با همین اقامت چند روزه در این ده دورافتادهٔ ساکت، اعصابم چنان آرام شده است، آن قدر به زندگی خوش‌بین شده‌ام، آن قدر خوشحال و سر حال و تازه‌نفس شده‌ام که، انگار دوباره به دنیا آمده‌ام… آه که اگر فقط تو در کنار من بودی! مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
با آن لباس‌های خزه بسته‌اش و حرکات آرام و حالتش و با 45 دقیقه تاخیرش، وقتی در کلاس را باز کرد وارد شد و بی‌صدا و بی‌حرکت نگاه ماتش را به استاد دوخت، برای لحظاتی زمان از حرکت بازایستاد. همه ما، من، مانیوشا، تنبل، استاد و چند دانشجوی دیگر، مثل سوسک‌های گرفتار در کهربا، وارد ابدیت شدیم. استاد بعد از چند ثانیه بهت، بالاخره به خودش تکانی داد و از کهربا خلاص شد و با دو سه سوال و جواب کوتاه به هویت موجود تازه‌وارد پی برد. بعد تصمیم گرفت که حضور و وجود این سوسک کهربایی یا تنبل آفریقایی خزه بسته را، دهن کجی بی‌شرمانمه به ذات دانش، پژوهش و همه فعالیت‌های علمی دانشمندان قرون و اعصار، تفسیر کند. استاد نگاهی به سر تا پای تنبل‌خان کرد و گفت: «انگار که مشکلات تو یکی دو تا نیست؟» «ملول کهربایی» ، به آرام‌ترین و کش‌دارترین شکل ممکن گفت: «نه، سه تاست.» 1 رمانس دانشگاهی... محمود سعیدنیا
سنگ تاب می‌آورد. نعره ی آسمان و تابش آفتاب و سرمای نیمه شبانه را تاب می‌آورد. سنگ بر جای چسبیده است. بی جنبشی ، سرشتِ آن است ، میتواند تا پایان دنیا خاموش نشسته بماند. اما آدم ؟
تپش و جنبش دمی او را وا نمیگذارد. چیزی ، چیزی شناخته و ناشناخته همواره درون او میجوشد. بر افروختگی اش را برای همیشه نمی‌تواند پنهان بدارد. تاب و دوامش را کش و مرزی نیست. سرانجام فواره می‌زند و از خود بدر میریزد. چشمه گون برون میجوشد.
یا اینکه آرام ،
آرام‌تر ،
قطره قطره ،
دلمایه ی خود را واپس میدهد.
به اشکی ، به کلامی ، یا به فریادی.
به تیغه ی خنجری ، به ارژنی ، یا به شلیکی!
کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولت‌آبادی