رمان ایرانی

عزاداران بیل

مشدی حسن برگشت و مردها را که گوش تا گوش جلو تیرک نشسته بودند تماشا کرد. علوفه له شده از لب و لوچه‌اش آویزان بود. اسلام سرفه کرد و در حالی که مواظب حرف‌هایش بود، گفت:«مشد حسن، سلام علیکم، اومدیم ببینیم دماغت چاقه؟ احوالت خوبه؟» مشدی حسن، که همچنان نشخوار می‌کرد، گفت:«من مشد حسن نیستم، من گاوم، من گاو مشد حسن هستم.» مو سرخه ترسید و خود را عقب کشید...

نگاه
9789643514181
۱۳۸۸
۲۰۸ صفحه
۱۶۲۸ مشاهده
۰ نقل قول
غلام‌حسین ساعدی
صفحه نویسنده غلام‌حسین ساعدی
۲۳ رمان غلامحسین ساعدی همچنین معروف با نام مستعارِ گوهرِ مراد، نویسنده و پزشک ایرانی بود. ساعدی نمایشنامه نیز می‌نوشت و پس از بهرام بیضایی و اکبر رادی از نامدارترین نمایشنامه‌نویسان زبان فارسی در روزگار خود به شمار می‌رفت.
دیگر رمان‌های غلام‌حسین ساعدی
آشغالدونی
آشغالدونی به کوچه بعدی که پیچیدیم،‌ من حسابی دمغ و پکر بودم و کفرم از دست بابام دراومده بود. و ویرم گرفته بود که سر به سرش بذارم و حرصشو در بیارم و تن و بدنشو بلرزونم. بابام آدم کله شقی بود، انصاف نداشت، حساب هیچ‌چی رو نمی‌کرد، همیشه به فکر خودش بود. تا می‌تونست راه می‌رفت، کوچه پس کوچه‌های خلوت‌تر ...
تاتار خندان
تاتار خندان “تاتارخندان” رمانی جذاب است و در اصل برشی از تاریخ اجتماعی ایران است که نویسنده، با گشت و گذار در واقعیت‌های اجتماعی روزانه، خواننده را پابه پای راوی که پزشکی است جوان و سرخورده از یک شکست عشقی، و دلگیر از نقشی که مدرنیته‌ی نارس بر او تحمیل کرده، همه‌ی خوشی‌ها، لذت‌های‌ زندگی شهری و آسایش روزگار مدرن را کنار ...
دیکته و زاویه (2 نمایش‌نامه)
دیکته و زاویه (2 نمایش‌نامه) دو رشته سیم‌خاردار از روبرو و طرف چپ، صحنه را به صورت میدانچه‌ای درآورده است. یک در چوبی در حد فاصل دو رشته، مدخل زاویه است. زاویه در تقاطع دو خیابان قرار گرفته، بنابراین درخت‌ها و ساختمان‌ها، نمای بیرون زاویه را درست کرده‌اند. دو نیمکت در دو طرف و یک نردبان دو پایه کوتاه، وسط صحنه کار گذاشته‌اند.
هنگامه‌آرایان و باران
هنگامه‌آرایان و باران اتاق کار نویسنده،‌ یک اتاق ساده با مشتی کتاب در یک گوشه، و یک تختخواب و یک میز تحریر، و چند پوستر به در و دیوار اتاق، و دو صندلی به دور یک میز، همه چیز ساده و بی‌پیرایه. نویسنده روی تخت افتاده و خوابیده است. در اتاق نیمه باز می‌شود و کله مردی آرام آرام وارد اتاق می‌شود.
ترس و لرز
ترس و لرز زاهد جلوتر آمد و ایستاد به تماشای سالم احمد که روی خاک‌ها افتاده بود. همه ساکت شدند. زاهد خم شد و دست‌های سالم احمد را به دست گرفت. صالح کمزاری و محمد حاجی مصطفی در دو طرف زاهد چمباتمه زدند. چیزی از دور می‌‎‏آشفت، انگار سالم را از دریا صدا می‌کردند.
مشاهده تمام رمان های غلام‌حسین ساعدی
مجموعه‌ها