در پاریس دهه 1960 مومو پسربچه دوازده ساله یهودی با پیرمرد عرب خیابان آبی یا همان موسیو ابراهیم، دوست میشود. اما ظاهرا ماجرا ابهامهایی در خود دارد. موسیو ابراهیم بقال، عرب نیست. خیابان آبی، آبی نیست و پسربچه نیز شاید یهودی نباشد...
۵۲ رمان
اریک امانوئل اشمیت نویسنده، نمایشنامهنویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشتههای او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفتهاست.
چندین جایزه تئاتر مولیر فرانسه، جایزه بهترین مجموعه داستان گنکور، جایزه آکادمی بالزاک همراه بسیاری از جوایز فرانسوی و خارجی از جوایز اهداشده به اشمیت است.
نمایشنامههایی از او نظیر «خرده جنایتهای زناشویی» و «مهمانسرای دو دنیا» و آثاری از مجموعه داستان «گلهای معرفت» مانند «میلارپا»، «ابراهیم آقا و گلهای قرآن»، «اسکار و خانم ...
زندگی با موتسارت
یک روز موتسارت برایم آهنگی فرستاد. آن آهنگ زندگیام را عوض کرد.
از آن زمان، گاه گاه برایش مینویسم.
هر وقت بخواهد جوابم را میدهد و همیشه شگفتآور و وجدآور است.
حالا دیگر فریادش نمیزنم بلکه به آرامی میگویم: موتسارت دوستت دارم. وقتی می گویم موتسارت فقط نامت را نمیگویم. منظورم آسمان، ابرها، لبخند یک کودک، چشمهای گربهها و صورت ...
عشق نامریی
چه لذتی دارد وقتی نویسندهای با استادی و به زیبایی به هدف میزند. اریک امانوئل اشمیت در «عشق نامرئی» استعداد شگرفش را در شکستن هنجارهای اجتماعی و تغییر دادن بعضی از آنها بار دیگر به اثبات میرساند. هر کدام از داستانهای این مجموعه به ظاهر از چیز دیگری میگویند ولی مخاطب با خواندن آنها آنچه در زیر پنهان است را ...
اسکار و خانم صورتی
داستان اسکار و خانم صورتی نامههای پسر بچهی ده سالهیی است به خدا. این نامهها را خانم صورتی که هر روز در بیمارستان کودکان با او دیدار میکند یافته است. نامهها توصیف دوازده روز از زندگی شوخیوار و شاعرانهی اسکار است. دوازده روز پر از آدمهای مضحک و متاثر کننده.
این دوازده روز شاید واپسین روزها باشد، اما به لطف ((مامان ...
مهمانسرای 2 دنیا
"ژولین پورتال"، مردی است که بر اثر اتفاقی ناگهانی به مهمانسرای دو دنیا پا میگذارد. او در بدو ورود با افرادی چون "راجرز غیبآموز"، "لورا"، و "دکترس" آشنا میشود. آنها هیچ یک نمیدانند که چگونه گذارشان به این مهمانسرا افتاده و چه زمانی از آن خارج خواهند شد و سرانجام به کجا خواهند رفت. آنها در این مکان رازآمیز گردآمدهاند ...
مسیو ابراهیم
«مسیو ابراهیم، اگه با زنتون و برژیت باردو توی یه قایق باشین و قایق چپ بشه چیکار میکنین؟»
«مطمئنم که زنم شناگر ماهریه.»
تا حالا ندیده بودم که چشمی چنان بخندد. من هم از ته دل خندیدم. چشمهاش برق میزد.
پیرمرد برخلاف ظاهرش راز خوشبختی و لبخند را میشناسد و به دوست نوجوانش میشناساند. در جهان مطلقها و پیشداوریها، در جهان سوزاندن به ...